۱۷ مرداد ۱۳۹۸

گفتگو با روزنامه شرق به مناسبت انتشار مجموعه شعر پشیمانم کن

پشیمانم کن ( مجموعه شعر ) نشر چشمه - چاپ سوم

155 صفحه - بیست هزار تومان
پیام حیدر قزوینی

 =========
«پشيمانم كن» عنوان تازه‌ترين مجموعه شعر عباس صفاري است كه مدتي پيش در نشر چشمه منتشر شد. اين مجموعه شامل شعرهاي چند سال اخير صفاري است و مختصات كلي جهان شعري او در اين مجموعه هم ديده مي‌شود. زبان شعرهاي صفاري در اين مجموعه در ادامه زباني است كه در دفترهاي «كبريت خيس»، «خنده در برف» و «مثل جوهر در آب» وجود داشت هرچند كه مي‌توان گفت در اين مجموعه او بيش از پيش به سمت ساختار نثر حركت كرده است. فقدان و حزني آميخته با حسرت از جمله مضامين تكرارشونده شعرهاي «پشيمانم كن» است و مرگ نيز در تعدادي از شعرهاي كتاب حضوري پررنگ دارد. به مناسبت انتشار مجموعه شعر «پشيمانم كن» با عباس صفاري درباره شعرهاي اين مجموعه گفت‌وگو كرده‌ايم. صفاري در جايي از اين گفت‌وگو درباره تمايز زبان شعر و نثر مي‌گويد: «بسیاری از اسباب و ادوات رایج در شعر را می‌توان در نثر نو و کهن فارسی هم دید. از ایماژ و استعاره بگیرید تا قوافی درونی و حتا ایجاز که از ویژگی‌های مهم شعر است. بیهقی در تاریخ چند جلدی‌اش که روزانه آن را می‌نوشته از نثر فشرده‌ای با جملات کوتاه و قاطع، حتا در حد سه کلمه استفاده می‌کند که پیش از او مورد مصرف چندانی در نثر پُرتکلف رایج نداشته است. با این تفاصیل و به باور من آنچه می‌ماند حس و اندیشه شاعرانه است که شعر را از نثر متمایز می‌کند. البته ما در دوران معاصر بحث نظم و نثر را هم داشته‌ایم که بر مبنای آن می‌توان بخش عمده‌ای از شعر کلاسیک‌مان را نثر موزون و مقفّا محسوب کرد که داستان دیگری است
------------------------------------------------------------------------------------------------------.»
شعرهايي كه در مجموعه شعر «پشيمانم كن» به چاپ رسيده‌اند مربوط به چه سال‌هايي هستند و آيا اين‌ها تمام شعرهاي اين بازه زماني هستند يا برخي از شعرها را به دلايلي بيرون گذاشته‌ايد؟
- تمامی اشعار این مجموعه به غیر از یک مورد در فاصله سالهای 1392 تا 1396 سروده شده اند . در مجموعه هائی که پیش از این کتاب منتشر کرده ام فاصله زمانی سرودن اشعار در شناسنامه کتاب قید شده است . در مورد این مجموعه اما فراموش کردم آن را ضمیمه کنم . چندتائی شعر را نیز که در همین محدوده زمانی سروده شده بود کنار گذاشتم . تعدادی از آنها نیاز به تعمیرات و بازنویسی داشت ، تعدادی نیز تازه از تنور در آمده و لازم بود قضاوت در مورد انتشارشان را به وقت دیگری موکول کنم .
* زباني كه در شعرهاي كتاب تازه‌تان وجود دارد را مي‌توان كم‌وبيش تداوم همان زباني دانست كه در «كبريت خيس»، «خنده در برف» و «مثل جوهر در آب» هم وجود داشت اما به نظر مي‌رسد كه در اين مجموعه بيش از قبل به سمت ساختار نثر حركت كرده‌ايد. اين‌طور نيست؟
- یکی دو نفر دیگر نیز به این موضوع اشاره کرده اند . من اما هیچ تصمیم از پیش اندیشیده ای برای این کار نداشتم .روی هم رفته فکر می کنم به استثنای دو مجموعه ای که در غرب منتشر کرده ام همه ی این مجموعه ها از نظر زبانی زیر چتر واحدی که نزدیک به زبان طبیعی و محاوره باشد قرار می گیرند . استفاده از زبان محاوره مثل راه رفتن روی طناب است . خطر لغزش به سمت نثر همواره آن را تحدید می کند . من با آگاهی از حضور مداوم این خطر است که قلم بر کاغذ می گذارم . شاید تجربه انتشار سه چهار مجموعه در این زبان سبب شده است که ترسم قدری ریخته و به طرزی ناخودآگاه ریسک کرده ام . کاری که برای طراوت و سلامت شعر ضروری و مهم است .
* به‌طور كلي وجه تمايز اصلي زبان شعري را با نثر در چه مي‌دانيد و نظرتان درباره شعر منثور چيست؟
- بسیاری از اسباب و ادوات رایج در شعر را می توان در نثر نو و کهن فارسی هم دید . از ایماژ و استعاره بگیرید تا قوافی درونی و حتا ایجاز که از ویژگی های مهم شعر است . بیهقی در تاریخ چند جلدی اش که روزانه آن را می نوشته از نثر فشرده ای با جملات کوتاه و قاطع ، حتا در حد سه کلمه استفاده می کند که پیش از او مورد مصرف چندانی در نثر پُر تکلف رایج نداشته است . با این تفاصیل و به باور من آنچه می ماند حس و اندیشه شاعرانه است که شعر را از نثر متمایز می کند . البته ما در دوران معاصر بحث نظم و نثر را هم داشته ایم که بر مبنای آن می توان بخش عمده ای از شعر کلاسیکمان را نثر موزون و مقفّا محسوب کرد که داستان دیگری است .
* در شعرهاي كتاب «پشيمانم كن» به لحاظ دورنمايه و مضمون چند ويژگي مشترك ديده مي‌شود كه يكي از آنها حضور مرگ در بسياري از شعرها است. چرا مرگ در شعرهاي اين مجموعه با اين قطعيت حضور دارد؟
- فرهنگ و ذهنیت ایرانی قرنهاست که با مرگ تعارف دارد و حاضر نیست آن را به عنوان امری عادی و لازم بپذیرد و قبول کند که زیبائی زندگی در موقتی بودن آن است . تردیدی نیست که آدمی همواره تلاش می کند مرگ را با ترفندهای مختلف به تاخیر بیندازد . به تاخیر انداختن اما فرق دارد با انکار و موکول کردنش به روز مبادا . روز مبادا در فرهنگ ما روزی است که آرزو می کنیم هرگز از راه نرسد . روز مبادا یعنی جاودانگی . ما اگر با فرزندانمان به همان سهولتی که در مورد تولد ، بلوغ ، ازدواج و دیگر مسائل عمده زندگی حرف می زنیم ، با مقوله مرگ نیز برخورد مشابهی داشتیم و به فرض در پاسخ کودک خردسال و کنجکاوی که می پرسد ( من کی میمیرم ) با جملات ترسناک زبانت را گاز بگیر و خدا نکنه و دشمنت بمیرد پاسخ نمی دادیم آنوقت حضور مرگ در یک فیلم یا کتاب و نمایشنامه این قدر به چشم نمی آمد . مرگ همان قدر طبیعی است که عشق . با این تفاوت که عشق همواره در شعر و ادب ما وجود داشته و مرگ غالبا غایب بوده است . پرداختن به مرگ در سروده های من اما امر تازه ای نیست . در مطلع ترانه اسیر شب که پنجاه سال پیش آن را نوشته ام مردی دارد زیر یک دیوار بلند جان می کند . و در ترجیع بند ترانه حباب آرزویم مردن و رها شدن است . آن ترانه ها حاصل نوعی بدبینی سیاه و سطحی جوانسالی بود که به مرور زمان از بین رفته و جایش را نوعی جبر قابل تحمل پر کرده است . حال اگر در این مجموعه نسبت به کتابهای پیشین بیشتر به مرگ پرداخته ام احتمالا ناشی از آن است که به آن نزدیک تر شده ام . این را نیز بگویم که اندیشه مرگ و پرداختن به مرگ با افکار ناشی از افسردگی ومرگ طلبی تفاوت دارد . به گمان من اکثر افرادی که دست به خودکشی می زنند اگر شناخت بیشتری از مرگ داشتند ، منصرف شده یا آن را به تاخیر می انداختند . نخستین کتابی که در باره مرگ نوشته شده کتاب مردگان فراعنه است . کتابی که عنوانش می توانست ( چگونه سعادتمند شوید ) باشد .
* يكي ديگر از مضامين تكرارشونده شعرهاي اين مجموعه نوعي فقدان و حزني است كه گاه آميخته به حسرت است و اين نيز به وضوح در چند شعر مجموعه ديده مي‌شود. اين فقدان و حزن كه كم‌تر در شعرهاي قبلي‌تان ديده مي‌شد ناشي از چيست؟
- اشتباهات جبران ناپذیر و امکانات از دست رفته بخشی از آن است . کارهای سرنوشت سازی که می توانستی به سهولت انجام بدهی و نداده ای . فرصت های مهمی را که با سهل انگاری از دست رفته اند . اوقاتی را که به تنبلی و بطالت گذرانده ای . و این همه را با این خیال باطل که وقت پرداختن و جبران آنها را خواهی داشت و حالا به جائی رسیده ای که چشم انداز و پانورامای پیش رویت روز به روز تنگ تر می شود . آدمهائی که می شناختی یا به دنیای سایه ها رفته یا در چهار گوشه دنیا پراکنده شده اند . روستاهائی که عطر خاکشان در مشامت هنوز باقی مانده است خالی از سکنه شده و شهری که دوست می داشتی را دیگر نمی شناسی . پنداری در غیاب تو غول های حضرت سلیمان شبانه آن را از ریشه در آورده و شهر دیگری به جایش کاشته اند . سیر حوادث و رویدادهای این قرن در عرصه جهانی نیز تصویر مخدوش و هر از گاه دلهره آوری از آینده رسم می کنند که به نوبه خود می تواند حزن آور و ناراحت کننده باشد .
* در شعرهاي شما به ‌طور كلي نوعي ديالوگ ميان گذشته و اكنون وجود دارد و اين ديالوگ گاه در توجه به متون كهن و افسانه‌ها و تاريخ در شعر شما شكل گرفته و گاهي هم با آوردن گذشته به اكنون اتفاق افتاده است. آيا اين اتفاق به شكل ناخودآگاه در شعر شما رخ مي‌دهد؟
- در مورد عنوان بعضی از اشعار که لحن آرکائیکی دارند آگاهانه بوده . در مورد استفاده از ترکیب های رایج در شعر کهن و استفاده مجدد از آنها نیز با تصمیم قبلی بوده است . اما هنگام نوشتن شعر از آنجا که راه ورودشان را قبلا هموار کرده ام به طرز ناخود آگاه اتفاق افتاده است . برای مثال شعر ( خاطرات یک نظر باز ) شرح سیر و سفرهای عاشقانه یک شاعر فارسی زبان است در طول تاریخ . شاعری که ناکام از شهری به شهر دیگر می رود و تنها نصیبش از هر عشق ( نظر بازی ) است و نگاهی دلبرانه از جانب ( ساقی شمشاد قد میخانه ای در نیشابور ) و ( رهگذر ماه منظر کوچه ای در سمرقند ) . استفاده از این ترکیب های کهن در جملاتی که بوی تاریخ می دهند را مضمون شعر طلبیده است . به همین جهت حضورشان در این شعر از نظر خودم منطقی است و توی ذوق نمی زند .
* علاقه به اسطوره‌ها و تاريخ همواره در شعرهاي شما وجود داشته و در اين مجموعه نيز به كرات رد اين علاقه ديده مي‌شود. اين ويژگي را حتي در عناوين شعرهايتان هم مي‌توان مشاهده كرد. آيا توجه به تاريخ و اسطوره‌هاي تاريخي ناشي از علاقه شخصي شما به تاريخ است؟
من متاسفانه تاریخ را خیلی دیر کشف کردم و حوالی میانسالی بود که خواننده تاریخ شدم . پیش از آن غالبا یک واسطه ای مرا به سمت تاریخ کشانده است . مثلا رفته ام بلوچستان خدمت کنم ، کنجکاو گذشته و تاریخ آنجا شده ام ، یا به این دلیل که یزدی هستم در کتاب های تاریخی دنبال یزد می گشتم . اسطوره اما حکایت دیگری است . اسطوره به ادبیات بیشتر نزدیک است تا تاریخ . اسطوره چهره آرمانی تاریخ است که از آمال و آرزوهای تمدن ها سرچشمه گرفته است . اسطوره تاریخ روح و روان ساکنان این کره خاکی است . اگر در تاریخ خون شخصیتی به ناحق ریخته شود اسطوره پا پیش می گذارد و او را جاودانه اش می کند . وقتی یک دیکتاتور از ترس شهید سازی از کشتن یک مبارز خودداری می کند معنی اش این است که او از اسطوره بیش از قضاوت تاریخ واهمه دارد . در پاسخ به سئوال شما اما باید بگویم که علاقه شخصی به مقوله ای خود به خود راه ورود آن را به شعر یا هر هنر دیگری باز نمی کند . بسیاری از شعرا به سینما علاقه دارند اما هیچ نشانه ای از شگردهای سینمائی در شعرشان نیست . آنچه حائز اهمیت است نحوه استفاده طبیعی و غیر تصنعی از تاریخ یا اسطوره است . من هر جا که لازم بوده ، یا مناسبتی داشته به آن جواز عبور داده ام . اگر هم در خوانش های بعدی حس کرده ام که مزاحم و مهمان ناخوانده است حذفش کرده ام .
* در شعر «قواعد بازي» با طنزي پنهان صحبت از «بازي آوانگارد و پرهيجاني» شده كه به نوعي اين بازي در برخي شعرهاي شما ديده مي‌شود. بازي‌اي كه در آن از كلمات يا تعابيري استفاده مي‌شود كه روزگاري«گل سرسبد قصايد بوده‌اند و ملكه ذهن رودكي و منوچهري» اما در متون امروزي ديگر جايي ندارند و البته شاعر مي‌خواهد «مربي‌وار» هواي همه آنها را داشته باشد. اگرچه شما مي‌كوشيد كه از امكانات زبان محاوره استفاده كنيد اما ابايي هم نداريد كه از تعابير يا كلماتي قديمي كه جايي در زبان امروز ندارند استفاده كنيد و نمونه‌هاي زيادي مي‌توان نام برد كه اين كلمات را به شعرتان راه داده‌ايد. با چه تمهيدي مي‌توان ميان زبان محاوره و زبان متون قديمي ارتباطي طبيعي برقرار كرد كه شعر شكلي تصنعي به خود نگيرد؟
- به گمانم در پاسخ به سئوال قبلی شما به بعضی از جوانب این موضوع پرداخته ام . هیجان این بازی برای من در این است که غیر قابل پیش بینی است . تلاشی است برای زنده کردن کلیشه های منسوخ شده . شمع هنوز بر سر میز شام عشاق خودنمائی می کند و شب پرّه ها کماکان در اطراف منابع نور می گردند و منولوگ ابدی پرندگان با گُل و گیاه همچنان ادامه دارد . هرکدام از این کلمات که بخواهد وارد شعر بشود قدمش همواره روی چشم شاعر بوده است در عصر حاضر اما اگر شمع و گل و پروانه و بلبل بخواهند دست در دست هم به در خانه شاعر بیایند در برویشان باز نخواهد شد . من اما دلم می خواهد قبل از آن که پاسخ رد به آنها بدهم از لای در نگاهی با سر و وضعشان بیندازم . شاید بشود یک بازی جدید و آوانگارد با آن ها کرد . سنگ مفت است و گنجشک مفت . خُب اگر این واژه های پُر افاده امروزی نخواستند با آنها بازی کنند برشان می گردانم .
* در استفاده از زبان محاوره در شعر چه الگوهايي مدنظر داشته‌ايد و مثلا آيا شعرهاي فروغ فرخزاد مي‌تواند نمونه خوبي از اين موضوع باشد؟ به نظرتان زبان محاوره چه امكاناتي پيش روي شعر مي‌گشايد و تا كجا مي‌تواند در شعر مورد استفاده قرار گيرد و با چه تمهيدي بايد از زبان محاوره استفاده كرد تا به شعر آسيبي وارد نشود؟ مثلا آيا موافق استفاده از زبان شكسته در شعر استفاده هستيد ؟
بی تردید فروغ فرخزاد در تعدادی از اشعارش بهترین الگوی زبان محاوره است . از زمان توصیه نیما برای استفاده از زبان طبیعی خیلی ها تلاش کردند زبان محاوره را وارد شعر کنند . اما به گمان من نحوه استفاده و فرمول آن را فروغ کشف کرد . در شعرهای مورد نظر جملات فروغ بی هیچ کم و کاستی همان جملاتی است که در زبان محاوره به کار می رود . با این تفاوت که در زبان محاوره کلمات شکسته ادا می شوند . ما این ویژگی را نه در اشعار شاملو می بینیم نه در شعر اخوان ، نه حتا در شعر سهراب سپهری که از زبان محاوره سود زیادی برده است . در مورد کاربرد زبان محاوره من فکر نمی کنم حد و مرزی وجود داشته باشد و به فرض در ارایه مضمون بغرنجی کم بیاورد . یادمان باشد که زبان محاوره ی مکتوب از حیث دامنه واژگانش فقط محدود به کلماتی نمی شود که مردم به صورت روزمره از آن استفاده می کنند . شاید اخبار رادیو و تلویزیون مثال خوبی برای درک این موضوع باشد . در زبان خبر به رغم این که روی سخن گوینه با مردم عادی است اما دامنه واژگانی که از آن استفاده می کند فراتر از واژه های رایج و روزمره است .
درمورد استفاده از زبان شکسته من نظر مثبتی به آن ندارم . به گمانم جدیت را از شعر می گیرد . یکی از دلایلی که اخبار رادیو تلویزیون از این زبان استفاده نمی کند همین صدمه ایست که به مضامین جدی می زند . این زبان روی هم رفته کارنامه درخشانی در شعر معاصر ندارد هم فروغ از آن استفاده کرده و هم شاملو و اخوان و چندین شاعر دیگر . هیچدام هم نتوانسته اند شعر موفقی با این زبان بنویسند . نا گفته نماند که زبان به کار رفته در قصه دختران ننه دریا و پریای شاملو به رغم شکستگی واژگان ، زبان فولکلوریک و قصه ی موزون است که با زبان شکسته محاوره تفاوت های بنیادی دارد .
* گرچه شعرهاي شما اغلب به طور مستقيم مضموني اجتماعي ندارند اما در برخي شعرها از جمله در شعر «مثل گلي به گلدانش» مي‌توان اين ويژگي را ديد. به نظرتان چگونه مي‌توان شعري اجتماعي نوشت كه دچار تاريخ انقضا نباشد؟
- بستگی به مضمون شعر دارد بخشی از مسائل و مشکلات بشر دائمی است و شامل مرور زمان نمی شود . اشعاری که در این مضامین سروده شوند شانس ماندگاری بیشتری دارند . به غیر از اشعار مورد نظر شما تعدادی شعر در مضامین اجتماعی دارم که مجوز چاپ نگرفته اند . اشعاری نیز در مجموعه های منتشر شده دارم که ظاهرا سر آغاز یا مضمونی عاشقانه دارند ، در ادامه اما همان مضمون را دستاویزی قرار داده ام برای بیان مسائلی دیگر . نمونه اش شعری است با این مضمون که دلم نمی آید زنم را در صبح سالگرد تولدش از خواب بیدار کنم چون نمی خواهم اخبار وحشتناک آن روز را بشنود .
* شما علاوه بر شعر به ترجمه شعر هم پرداخته‌ايد و ارتباط مستقيمي به‌خصوص با شعر شاعران انگليسي‌زبان داشته‌ايد. در اين ميان آيا هنوز هم ارتباط مداومي با شاعران كلاسيك زبان فارسي داريد و به نظرتان پشتوانه سنت ادبي فارسي چقدر براي شعر امروز ضروري است؟
- به عنوان خواننده ی شعر من بیشتر اوقات شعر کهن و کلاسیکمان را بر شعر معاصر ترجیح می دهم . البته نه در حدی که از شعر نو یکسره غافل باشم . اما به گمانم بیشتر آثار ارزشمند و تاثیر گذاری را که شاعران پس از نیما سروده اند در جوانسالی خوانده ام و به غیر از استثنا هائی مانند فروغ و شاملو و دو سه شاعر دیگر به ندرت اتفاق می افتد که مجددا به سر وقتشان بروم . کار چند تائی از نسل جوان و امروزی را نیز با کنجکاوی دنبال می کنم . اما لذت اصلی را هنوز از خواندن متون کهن می برم . چه فارسی چه تمدن های دیگر . متاسفانه در فرهنگ ما سنت را سد راه نو و مدرنیزم می دانند . در صورتی که حرکت نو بدون پشتوانه سنت به جائی نمی رسد . در نطر بگیرید اتوموبیلی را که امروز می رانیم ابتدا به ساکن درست نشده است . در آغاز اسبی بوده که گاری و ارابه ای به آن بسته اند . گاری پس از قرن ها تبدیل شده به درشکه و کارخانجات درشکه سازی قرن نوزدهم شده اند ماشین سازان قرن بیستم . سنت در کلیه امور چه فرهنگی چه اقتصادی به این گونه عمل می کند . حرکت مدرن بدون تکیه بر سنت به جائی نمی رسد . اما این را نیز باید متذکر شوم که استفاده از سنت با تقلید و اقتباس و تلاش بیهوده در جهت احیای آن فرق می کند . در غیر این صورت نتیجه اش می شود شعر بی رمق و بی خواننده پیروان مکتب بازگشت .
* به نظرتان در ترجمه شعر ضروري است كه مترجم، شاعر هم باشد؟ گاه در شعر برخي از شاعراني كه به ترجمه هم مشغول بوده‌اند ديده مي‌شود كه شعرهايشان به اصطلاح رنگ ترجمه به خود گرفته‌اند. شما با چه تمهيدي فضاي ترجمه را به شعرتان راه نمي‌دهيد؟
- اگر مترجم خود شاعر باشد بی تردید نتیجه بهتری حاصل خواهد شد . در غرب اکثر ترجمه ها به وسیله شاعر انجام می شود . در ایران اما از آنجا که اکثر شعرای ما تسلطی بر زبانهای غربی نداشتند بسیاری از اشعار زبانهای دیگر را مترجمینی که شاعر نبودند انجام داده اند . به گمان من اما کسی که دست به ترجمه شعر می زند اگر خودش شاعر نیست دست کم باید از نوعی نازک خیالی و ذوق شاعرانه برخوردار باشد . زبان ترجمه غالبا روی شاعرانی تاثیر می گذارد که کارشان را با ترجمه شعر آغاز کرده اند و آن لحن و زبان ملکه ذهنشان شده است . من زمانی که شروع به نوشتن شعر کردم با هیچ زبانی غیر از فارسی آشنا نبودم .
* در متني كه مدتي پيش از شما منتشر شد ساده‌نويسي در شعر را عنواني بي‌مسما دانستيد و از ضرورت نامگذاري جديدي براي اين ژانر شعري نوشته بوديد. در آن متن به اين نكته اشاره كرده بوديد كه استفاده از عنوان ساده‌نويسي به نوعي به تقليل شعر مي‌انجامد و ارزش آن را به كاري دم‌دستي فرومي‌كاهد. اگرچه شما هيچ‌گاه خودتان را متعلق به جرياني كه با عنوان ساده‌نويسي شناخته مي‌شود ندانسته‌ايد اما مهم‌ترين ويژگي‌هاي اين جريان شعري را در چه مي‌دانيد و آيا به نظرتان اين جريان در پاسخ به ضرورت اجتماعي و تاريخي زمانه شكل گرفته است؟
- دقیقا همین طور است . این زبان از دل تحولات ادبی دهه هفتاد بیرون آمد و گسترش پیدا کرد . پس از انقلاب و یک دوران رکود طولانی وقتی نشریات ادبی مجددا شروع به چاپ شعر کردند معلوم بود که آن زبان فاخر و آرمانی دیگر چندان به کار نمی آید . یا دست کم زبان مناسبی برای بیان آن وضعیت متلاطم نیست .
* آيا موافق‌ هستيد كه بخشي از شعر امروز ايران تحت همين عنوان ساده‌نويسي شعر را به كاري ساده و دم‌دستي تقليل داده‌اند؟
- به گمان من در هیچ دوره ای از ادبیات ما از هیچ سبک و ژانری آنقدر سوء استفاده نشده که از این سبک ساده نویسی . دلیلش هم روشن است . یک جوانی که می خواهد سری توی سرها در بیاورد یا راه میانبر بزند می تواند خاطره ساده یا درد دلی را به صورت شعر تقطیع کند و اسمش را هم بگذارد ساده نویسی . یکی از دلایلی که موافق تغییر عنوان این ژانر هستم همین ظاهر گول زننده آن است .
* آيا اثر ديگري آماده انتشار داريد؟
- مجموعه شعری دارم شامل صد شعر که نسبت به کارهای قبلی ام از بنیان متفاوت است . هنوز به صورت جدی برای چاپش اقدام نکرده ام . حس می کنم نهایتا چند تائی از اشعار آن را باز نویسی کنم .