انار اما خون است ، خون قُدسی ملکوت
فدریکو گارسیا کورکا
پدر به محض تعطیلی مدارس اعضای خانه را می برد به منزل مادر بزرگ در روستای سریزد که در شش فرسنگی شهر یزد قرار دارد . هم زمان خاله و زن دائی نیز با فرزندانشان از راه می رسیدند و ( جشن بی کران ) نوه های مادر بزرگ در محیطی فارغبال آغاز می شد . آخرین باری که من سه ماه تابستان را در آن روستا گذراندم هفت ساله بودم و سال بعد خانواده به تهران کوچ کرد . زیبا ترین خاطرات کودکی من نیز بازمانده از همان دوره است . وسوسه درخت انار کنار حوض یکی از آن خاطره هاست .
انار از دیر باز در شمار عمده ترین محصولات کشاورزی در یزد بوده است که گویا امروزه بیشتر آن به اروپا صادر می شود . به همین جهت کمتر خانه ای در روستاهای آن حوالی می توان یافت که چندین درخت انار در حیاطش نداشته باشد . خانه و باغ مادر بزرگ من نیز مانند اکثر خانه های آن منطقه تعدادی درخت کهنسال انار داشت . از آن میان اما شیرین ترین و پوست نازکترین انار محصول درختی بود که روبروی تالار خانه و بر کنار حوض روئیده بود . من انار آن درخت را که اواخر تابستان و قدری زودتر از موعد مرسوم می رسید زیادی دوست داشتم .
خاله هایم بساط صبحانه را زیر همین درخت پهن می کردند و کار خودشان که تمام می شد نوبت ما بچه هابود که یک به یک از پشت بام به زیر بیائیم و با دست و روی نیمه شسته سر آن سفره بنشینیم تا یکی از بزرگترها بیاید و برایمان چای بریزد . بچه ها اکثرا هنوز لقمه آخر را فرو نبرده در کوچه بودند . من و پسر خاله ام حسین که از بقیه کوچکتر بودیم نیز همراهشان می شدیم . اما در طول روز و هربار که برای خوردن آب به خانه بر می گشتیم سری هم به انارهای این درخت زده و بی صبرانه در انتظار رسیدن آنها بودیم . با انارهائی که در ارتفاع و دور از دسترسمان بود کاری نداشتیم . فقط انارهائی که با سنگین شدن بار شاخه ها به زمین نزدیک می شدند انتظار دندانهای ما را می کشیدند .
* * *
انار از میوه هائی است که ترکه مقاومی دارد و راحت از درخت کنده نمی شود . در حدی که بعید به نظر می رسد یک کودک چهار پنج ساله بتواند انار درشتی را از شاخه جدا کند . آویزان شدن به شاخه نیز از آنجا که می تواند منجر به شکستن آن شاخه شود راه حل عاقلانه ای به نظر نمی رسد . با این حساب تنها راهی که به فکر ما می رسید این بود که انار ها را همانطورکه بر شاخه اند و پیش از آن که کاملا رسیده باشند حسابشان را برسیم . کاری که پیراهنمان را لکه دار می کرد و از نظر مادر بزرگ کفران نعمت بود و حیف و میل کردن انار های نوبری که همه اهل خانه منتظر رسیدنشان بودند .
ما سعی می کردیم نقشه جنائی امان را هنگام خواب بعد از ظهر بزرگ ترها و دور از چشم دیگران اجرا کنیم . اما آثار جرم پاک ناشدنی در نهایت ما را لو می داد . مادر بزرگ نیز وقتی خبر خرابکاری ما را می شنید چند قدمی تا دم در خانه دنبالمان می کرد ودر حالی که وانمود می کرد در حال باز کردن سنجاق قفلی چارقدش می باشد تهدیدمان می کرد که اگر به چنگش بیافتیم به پشت دستمان سوزن خواهد زد . کاری که گمان نمی کنم از مرحله تهدید هرگز فراتر رفته باشد . اما همان تهدید نیز کافی بود تا من و حسین مدتی دور آن درخت را خط بکشیم .
----------------------------------------------------
شرح تصویر
خانه ای در یزد - چوب نگاره - ۱۱ در ۱۲ اینچ
مرکب روغنی ، روی تلق شیشه ای