نگاهی به شعر عباس صفاری در روایت مهاجرت
روزنامه بهار
عباس صفاری شاعری که بیش از چهار دهه از چالشهای ادبی روزمره درون ایران فاصله گرفته و در ینگه دنیا اقامت دارد به لحاظ موضوعی و ارائه ساختار تلفیقی از ادبیات کلاسیک به سمت ادبیات مدرن از مهمترین و تاثیرگذارترین شاعران تاریخ معاصر شعر ماست. او بر خلاف بسیاری از شاعران مهاجر که وقتی رابطه چشم در چشم مخاطب را از دست دادند فضا و شاکله شعرشان دگرگون و بیشتر ایستا شد، در بدنه ادبیات مهاجرت ایران تبدیل به شاعری شد که نهتنها پرچمدار شعر مدرن ایران در اروپا و امریکاست، بر سنتهاس شعری نسلهای پس از خودش در ایران نیز تاثیری کتمانناپذیر گذاشت. اهمیت اصلی شعر عباس صفاری به اعتقاد من وجه سیالی است که در زبان دومحوره کلماتش وجود دارد و این بایستگی و پیوستگیای که او با نوستالژی ایرانیبودنش دارد شعرش را از سمت تیپ به مرکزیت کاراکتر بودن تغییرجهت میدهد. نکتهای که در عباس صفاری بسیار بارز است و من کمتر دیدهام به آن توجه شود نگاه انترناسیونالیستی است که او به جهان پیرامونش دارد و هرگز در غبار غربت به مرثیهنویسی برای وطنش تبدیل نشد و همواره اصول آوانگارد بودن شخصیت شعرش را بیهیچ کم و کاستی حفظ کرد. اصولا شاعر یا نویسندهای که از ایران هجرت میکند نهتنها در شعرش که در فضای تفکر و رفتارش شکافی میان زبان و مکان و ذهن ایجاد میشود که او را در واقعیتهایی که باید با آن دست به گریبان باشد پسمیزند و پس از مدت کوتاهی این شاعر یا نویسنده به یک عنصر خنثی و بیتولید تبدیل میشود؛ این نکته دقیقا همان جایی است که رکود و زوال میآید و گریبان متن را میگیرد و شاعر و نویسنده پیش از مرگش به مرگ هنری که به مراتب وحشتناکتر از مرگ جسمی است میرسد. ما در ادبیاتمان کم از این تراژدی نداشتیم. شاید بزرگ علوی یا محمدعلی جمالزاده و عباس معروفی در حوزه داستان و ایرج جنتیعطایی، اردلان سرافراز و چند چهره دیگر در حوزه شعر نمونههای بارز این مثال باشند اما صفاری با هوش بالایی که دارد توانست این مسائل را درک و از بهوجودآمدن چنین شرایطی برای خود جلوگیری کند. صفاری با ذهنی ایرانی در واقع به چالش تفکر و مدرنیسم غربی میرود و با اینکه «مکان» برایش دچار تغییرات ساختاری میشود اما اجازه نمیدهد در شعرش روانپارگی زمان بر موقف مکان چیره شود و خودش را در هجوم چنین شرایطی رها کند. صفاری در شعرش به محور انسان توجه بسیاری دارد و این انسان است که هر بار با موقعیت و فضاهای خاصی که دچار آن میشود موضوعیت شعر صفاری را قبضه میکند. انسان شعر صفاری انسانی است که نمیتوان برایش آلترناتیو دیگری لحاظ کرد و از این حیث او شاعری بسیار خاص و نایاب است. وی با نوشتن کتاب «کبریت خیس» و «دوربین قدیمی» در فضای شعر داخل ایران رنسانسی را ایجاد میکند که پیش از خودش شاید با محوریت کلمه از بیژن الهی میتوان یاد کرد و محمدرضا اصلانی که پوزیتیوی از لانگشاتهای الفبایی را در شعر ایران باب کردند؛ اما صفاری و شعرش نگاتیوی بیبدیل از الفبا و فضا و قداست متن است که میتوان بهراحتی او را ستایش کرد و مورد احترام دانست. نکته مهم دیگری که عباس صفاری را حتی بیرون از وطن خاص میکند اشراف بینظیر او بر ادبیات کلاسیک و حتی اسطوره و فرهنگهای دیگر تمدنهای جهان است؛ چنانکه میدانید او در کتاب «کلاغنامه» به این جریانات و شریانهای مهم فرهنگی ایران و جهان پرداخته است. کاری که صفاری میکند درحقیقت تنها خوانش متنهای کهن به زبان اصلی نیست، بلکه او در عمق فرهنگها و سنتهای خاص جهان غوطه میخورد و با آن زیست میکند و همین زیست شاعرانه و انسانگرایانه اوست که شعرش را متفاوت میکند و حتی دوری قارهها نمیتواند او را با مردم وطنش منقطع کند و امروز میبینیم که صفاری در میان مخاطبان امروز شعر ایران محبوب است و دفترهای شعرش به تجدید چاپهای متعدد میرسد. صفاری گرچه ابتدا شعرش را با سرودن «ترانه» آغاز میکند و زندهیاد فرهاد مهراد یکی از این ترانههای ناب را با صدای ماندگار خودش میخواند، اما به سرعت میفهمد جهان در شعر او جهانی «سپید» است و هیچگاه نمیتوان شعر صفاری را در زدوبندهای وزنی و موتیفهای ازپیشتعیینشده بهدار کشید. این نبوغ و ذکاوت صفاری باعث میشود امروز ما در جریان شعر پساشاملویی صاحب شاعری باشیم که بتوانیم بهراحتی شعرش را در قالب شعر مدرن به جهان صادر کنیم. محمدعلی سپانلو یکبار در دیداری خصوصی به من گفت عباس (صفاری) پدیدارشناسی مهیجی در شعرش دارد که گاهی به آن غبطه میخورم! این اعتراف بزرگ از زبان محمدعلی سپانلویی بود که غرور بیانتها داشت و کمتر میدیدم شاعری را اینگونه خطاب کند. شاید عباس صفاری، محمد شمس لنگرودی و حافظ موسوی در شعرشان چیزی وجود دارد که ما هنوز با تمام جان و ذهنمان درک نکردهایم و سپانلو خوب میدانست جهان اصلی شعر ما در دوران رکود در کوچهپسکوچههای شعر این بزرگان باشد. صفاری پس ازمدتها اخیرا به ایران سفر کرد و من افتخار دیدار با او را بهدست آوردم و همان چیزی را در وجودش رصد کردم که در شعرش آموخته بودم و با تمام وجود این سطر را مینویسم: خوشحالم که در عصر عباس صفاری زیست میکنم.