دو سه روزه تو فکر سپانلو هستم . شاید به این خاطر که آقای وزیربانی برای ویژه نامه تولد او
درخواست کرده مطلبی بنویسم . مطلب را هنوز ننوشته ام اما امروز بعد از ظهر خوابش را دیدم . وزیر بانی هم سن و هم دوره ما بود و سپانلو با پیکانش ما را می رساند به موزه هنرهای مدرن که مرلین مونروی اندی وارهول را ببینیم . کنار پیاده روی امیر آباد پیاده شدیم و او پر گاز رفت به سمت شمال . آتشی که کنار مجسمه رنه مگریت ایستاده بود با یک پاکت میوه در دست دوید به سمت ما و گفت سپان کجا رفت که گفتیم کار واجبی داشت . آتشی در حالی که پاکت را می داد به ما گفت براش آلبالوی نوبر آورده بودم .