۱۹ آبان ۱۳۹۴

هوس قمار دیگر


یک شعر جدید

تابش نقره ای ماه را
در این شب غافلگیر شده ی شهر
به فال نیک بگیر
و آخرین سکه ي جیبت را
مانند ماهی
که در شکاف یک دره تاریک سقوط می کند
در لکنته ترین اسلات این کازینو بینداز    

دیگر فرقی نمی کند
این سکه آخر زرین باشد
یا نقره استرلینگ
 میان لرزش انگشت های تو
 از خواب موش مردگی اش
بیدار که شود
چرخ دنده های این اسلات قراضه
آن را به همان سرعتی خواهد بلعید
که گلوی یک افعی گرسنه
قناری از قفس رها شده ای را
اسلاتی که می گویند
شش ماه آزگار
نم پس نداده است

امشب
این سکه مانده است
و این اسلات خسیس
در تابش هاله تعریف ناپذیری
که تو را روئین تن
و ضربان قلب هر کازینو داری را
ده چندان می کند

آنچنان که ( برد و باخت ) هر بازیگری را  .