گفتوگو با عباس صفاری به مناسبت
انتشار مجموعه شعر«مثل جوهر در آب»
زبان شعرهای مجموعه «مثل جوهر در آب» در مقایسه با شعرهای اولیه شما، به سمت زبانی سادهتر و در جاهایی زبان محاورهای، گرایش پیدا کرده است. دورشدن از زبان فاخر و حرکت به سمت زبانی ساده چقدر برگرفته از ضرورت درونی شعرهایتان بوده است؟ آیا این زبان برای بیان تجربههای شاعرانه امکانات بیشتری در اختیارتان قرار میدهد و به همین دلیل در شعرهای جدیدترتان این زبان را انتخاب کردهاید؟ این سوال را بهخصوص از این بابت میپرسم که در سالهای اخیر گونهای از شعر فارسی به دلیل مساله بحران مخاطب به سمت شعر ساده گرایش داشته است. آیا برای شما هم سلیقه و خواست مخاطب در سرودن شعر مطرح است؟
این زبان در واقع و تاجایی که من حس میکنم ادامه همان زبانی است که در دفترهای «کبریت خیس» و «خنده در برف» به کار رفته بود. در تعدادی از اشعار این مجموعه اما لحن شعر در مقایسه با دودفتر قبلی تا حدودی صمیمانهتر و سرراستتر شده است. زبان چه در ژانر سادهنویسی و چه در شعر گفتار متاثر از زبان محاوره است. اما تماموکمال زبان محاوره نیست. به این معنی که مردم در کوچه و خیابان با این زبان مکالمه نمیکنند. اما در اشعار موردنظر در این مجموعه که تعدادشان زیاد هم نیست زبان به کاررفته همان زبان محاوره است. گاهی ما با مضامینی سروکار داریم که در همان جلوه نخستین به حدکافی جوهره شعری دارند و شاعر میتواند بیآنکه به اصطلاح روغن داغش را زیادتر کند به سادهترین شکل ممکن آن را بنویسد. این همان کاری است که من هرازگاه با استفاده از لحن محاوره با چنین مضامینی انجام دادهام. ارزشگذاری حاصل کار نیز چه شعر باشد و چه ضدشعر بهعهده خواننده است و منتقد شعر. اگرچه ضدشعر نیز ارزشهای ویژه خود را دارد و حتا در مواردی بیشتر موردتوجه قرار میگیرد.
زبانی که شما در شعرهای جدیدترتان به کار میبرید بیشباهت به نثر نیست، اما مهمترین تفاوتهای این زبان شعری با نثر چیست و با چه ویژگیهایی میتوان این زبان را از نثر متمایز کرد؟
در وهله اول باید دید که ما به چه زبانی زبان شعر میگوییم و ویژگیهایی که این زبان را از زبان نثر جدا میکند چیست. تا قبل از شعر سپید شاملویی تعریف متن شاعرانه فرق چندانی با تعریف شمس قیس رازی نداشت و به غیر از تغییرات متریک نیما، مابقی همان بود که پیشینیان میگفتند. شاملو نیز متاثر از شعر مدرن اروپایی و نثر کهن خودمان بنیانگذار شعری شد که کماکان به وزن و قافیه پایبند بود. با این تفاوت که او وزن هارمونیک را جایگزین وزن عروضی کرد و قافیه را نیز هرازگاهی به کار گرفت که غالبا از نوع قوافی درونی بودند. او به تاثیر قوافی درونی در ایجاد وزن پی برده بود که بهترین نمونهاش وزن پرهیجان و جنونزده مولوی است.
آیا موافقید که بعضا شعرهایتان به سمت نوعی تکلحنیبودن گرایش داشتهاند و این اتفاق در برخی جاها منجر به تکرار شده است؟ به عبارتی آیا نوعی تکرار در فرمهای شعری و تکنیکهایی که در شعرها به کار میبرید، وجود ندارد؟
تقلید و تکرار خود، بهویژه در مورد شاعران پرکار امر اجتنابناپذیری است. روزمرگی و یکنواختی چه در عرصه زندگی باشد چه در حیطه ذهنیات اثرات منفی خودش را در کار هنرمند به طرق مختلف و از جمله تکرار نشان میدهد. من رویهمرفته آدم ناآرامی هستم و بهندرت تن به رکود دادهام. از شعر که خسته میشوم ترجمه میکنم. ترجمه اگر حوصلهام را سر ببرد میروم سر وقت نقاشی و کارهای گرافیک و به این شیوه توانستهام از درجازدن در یک نقطه جلوگیری کنم. با این همه نمیتوانم ادعا کنم که تمام اشعارم از حیث طراوت و تازگی در یک سطح قرار میگیرند. این را نیز بگویم که به گمان من اما هیچ شاعری آگاهانه خودش را تکرار نمیکند. در هر صورت اما هنگام حک و اصلاح اگر حس کرد شعری از لحاظ لحن و محتوا تکراری است فرصت دارد که آن را کنار گذاشته و منتشر نکند. در رابطه با ساختار و تکنیک اما موضوع قدری پیچیده و غامضتر است. فقط شما در نظر بگیرید که در فیلمهای «فرانسیس فورد کوپولا» چندبار همزمان با صحنه کشتار، مراسمی مذهبی نیز در جای دیگری در حال اجراست. با این همه معتقدم که هر شگرد و تکنیک تازهای نهایتا به جایی میرسد که باید بوسیده و کنار گذاشته شود.
ویژگی دیگر شعرهای این مجموعه، فرم روایی غالب آنها است که البته این ویژگی فقط منحصر به شعرهای این مجموعه نیست و در برخی کارهای قبلیتان هم دیده میشود. شعر روایی شما بیش از هرچیز تحت تاثیر چه جریانهای شعریای بوده است؟
بخش عظیمی از شعر کلاسیک ما بهویژه در سبک خراسانی را شعر روایی تشکیل میدهد. روایت بخش تفکیکناپذیری از ادبیات تمام تمدنها است. بخش عمدهای از کار شاعران کلاسیک جهان به نظمدرآوردن روایتها و افسانههای قوم و ملت خودشان بوده است. شعر مدرن ما نیز با یک روایت که «افسانه» نیما باشد آغاز میشود. با این حساب روایت شیوهای است که از سنت به ما رسیده و من نمیتوانم بگویم تحت تاثیر فردی یا جریانی بودهام. در پاسخ به سوال شما اما میتوانم بگویم که من از آغاز ذهنیتی قصهگو داشتهام و لازم هم ندیدهام که با آن از در مخالفت برآیم یا سرکوب و پنهانش کنم. روایت به خودی خود تضاد و تناقضی با شعر ندارد. این نحوه بازگویی و لحن و ماهیت زبان به کار رفته است که روایت را به شعر دور، یا نزدیکش میکند.
طنز از ویژگیهای شعری شماست. عنصر طنز چقدر به خلق شعر از موقعیتهای ساده کمک میکند؟ و طنز و سادگی در اشعار شما چقدر برگرفته از شاعرانی مثل شاعران نسل بیت است؟
تقریبا در تمام مصاحبههایی که تا به حال داشتهام در رابطه با حضور طنز و ماهیت آن در اشعارم سوالاتی مطرح شده و من تا جایی که توانستهام به آنها پاسخ دادهام. اما نکتهای که فکر میکنم تا به حال به آن اشاره نکرده باشم این است که در بسیاری از موارد من از طنز بهعنوان یک گریزگاه نیز استفاده کردهام. به این معنی که در پروسه خلق شعر شما به جایی میرسید که شعر هنوز به پایان نرسیده اما شاعر در بنبستی قرار گرفته که اگر با همان لحن و نگاه ادامه بدهد شعر صدمه خواهد دید. اینجاست که گشودن دری دیگر شاعر را از آن مخمصه نجات میدهد. یکی از این درها برای من همواره طنز بوده است. در رابطه با شاعران بیت باید بگویم من بیشتر با کار شاعرانی که همدوره این نسل بودند دمخور بودهام. شاعرانی مانند براتیگان، بوکافسکی و ریموند کارور که اینیکی شهرتش را بیشتر مدیون داستان است اما به گمان من شاعر قَدَری محسوب میشود. طنز در کار این شاعران به نظرم قویتر از شاعران نسل بیت است. زبان برهنه و گاهی بهشدت ولگار (وقیح) اشعاری مانند «زوزه» (آلن گینزبرگ) شاید در آن دوره به لحاظ غیرمنتظره و نامتعارفبودنش طنزآمیز به نظر میرسیده. اما با برداشت امروزی ما احتمالا فاقد ویژگیهای لازم برای طنز و مطایبه خواهد بود. در شعر گریگوری کورسو نیز یک نوع طنز سوررئال هست که بیشتر ذاتی است.
ویژگی دیگر شعرهای شما آشناییزدایی است که در بسیاری از شعرهایتان دیده میشود. به نظرتان این آشناییزدایی چقدر در شعر مهم است و مهمترین ویژگیهای پدیدآوردن آشناییزدایی در شعر چیست؟
مشکل بزرگ ما از دیرباز این بوده که در بسیاری از موارد کمال مهارت و استادی را در تقلید دیدهایم. در تاریخ ادبیاتمان چندینهزار شاعر فارسیزبان داریم. از این میان اما تعداد شاعرانی که به قلب مردم شعردوست راه پیدا کردهاند از تعداد انگشتان دودست تجاوز نمیکند. در واقع 90درصد از تاریخ ادبیات ما تاریخ استعدادهای هدررفته است؛ استعدادهایی که پنداری پند سرنوشتساز همکارشان را که گفته بود «آنچه خلاف آمد عادت بود/ قافله سالار سعادت بود» را نشنیده بودند، یا شنیده و به اهمیت آن پی نبرده بودند. نهایتا کار به جایی میرسد که دههاشاعر بااستعداد از عصر صفوی تا انقلاب مشروطه تمام تلاششان این است که شعری از هر لحاظ شبیه حافظ و سعدی بنویسند و بهاصطلاح به استقبال آنها بروند. بدون در نظرگرفتن این اصل که وقتی حافظ میگوید «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»، دارد راست میگوید و تو که همین ادعا را میکنی داری دروغ میگویی. اما در مورد بخش دوم سوال شما که در رابطه با روشهای رسیدن به آن پرسیدهاید به اختصار میتوانم بگویم تشخص و پیبردن به این اصل که هر انسانی برای خود یک دنیاست و یک دنیا با بغلدستیاش فرق میکند قدم اول و سرنوشتساز است. آشناییزدایی و نامتعارفشدن بدون تکیه بر فردیت خود و یاریگرفتن از آن امری ناممکن است.
شما به واسطه ترجمه و ارتباط با اشعار شاعران غربی با جریانهای شعری غرب در ارتباط بودهاید. شعر شما بیشتر در ارتباط با جریانهای شعری و هنری غرب است یا سنتهای ادبی ایران؟ به نظرتان ارتباط با شاعران کلاسیک ایرانی و سنتهای ادبی خودمان چقدر برای شعر معاصر ضروری است؟
بهگمانم هیچ شاعری نمیتواند با پشتوانه فرهنگی دیگر و با تکیه بر دستاوردها و سنتهای ادبی زبانی دیگر شعر خوب و ماندگاری به زبان خودش بنویسد. آشنایی با سنتهای ادبی ملل دیگر و دستاوردهای آنان فقط پانورامای ما را وسعت میدهد و یک مقدار راه پیش پایمان میگذارد. اما این راههای جدید را فقط به یاری کولهباری از سنتها و دستاوردهای خودمان میتوان پیمود و به جایی رسید. هرازگاه مواردی مانند هوشنگ ایرانی که غالبا با تکیه بر دستاوردهای ادبی غرب مینوشت ممکن است اسباب اشتباه و سردرگمی شود. اما گذشته از نقش مثبتی که او در تثبیت شعر نو و گشودن راه برای تجربههای آوانگارد داشته است، باید در نظر داشت که نوشتههای او بیشتر (پیشنهاد) است تا اینکه شعر به مفهوم بوطیقایی کلمه باشد. من بعید میدانم که شاعری بدون دانش کافی از فرهنگ ایرانی و پشتوانه قوی از شعر کلاسیک فارسی بتواند آثار ارزشمند و ماندگاری خلق کند.
اتفاقی که در جریان شعر امروز ما دیده میشود و در همین مجموعه «مثل جوهر در آب» هم وجود دارد، پدیدآمدن شعرهایی است که مخاطبی فردی را خطاب قرار میدهند. این نوع نگاه و رویکرد مثلا برخلاف شعر آرمانگرایی است که میتوان نمونههایش را در اشعار شاملو دید. برای مثال شاملو حتی در اشعار عاشقانهاش هم خطابی جمعی دارد در حالی که شعر امروز غالبا خطابی واحد و فردی دارد. چقدر با این نظر موافقید و دلیل آن را چه میدانید؟
ای.ای کامینگز شاعر جنجالی و آوانگارد آمریکایی در گفتوگویی که من چندسال پیش ترجمه کرده بودم در رابطه با شعر خودش با لحنی تند تودهها را به بلاهت متهم میکند و در حالتی پارادوکسیکال به خواننده شعرش که برآمده از همان تودههاست میگوید این شعرها را فقط من میفهمم و تو. اما سادهلوحی است که فکر کنیم آن رویکرد آرمانگرا و لحن غالبا فاخر برای همیشه از هنر و ادبیات رخت بربسته است. چنین حرفی به این میماند که بگوییم دوران بازیگری کلاسیک و شکسپیری در تئاتر و سینما به پایان رسیده است. نمیدانم چرا ما همیشه به استقبال مرگ پدیدههایی میرویم که تا همین چندی پیش محبوبمان بوده است. هر دوی این گرایشها در کنار هم میتوانند وجود داشته باشند. در بسیاری از موارد محتواست که قالب برازنده خود را تعیین میکند. بونوئل هم «بلندیهای بادگیر» را ساخته و هم «جذابیت پنهان بورژوازی» را. اما اولی را با رویکردی یکسره رمانتیک و دومی را با رویکردی کاملا سورئالیستی. اما دلیل رواج فردیت و جزءگرایی در هنر امروز ایران ناشی از تحولاتی بنیادی در شیوه جهاننگری و خرد جمعی شهرنشین ایرانی بهویژه نسل جوان است که پرداختن به آن فرصت دیگری میطلبد. فقط میتوانم بگویم به دلایلی تاریخی و سیاسی خواننده جوان ایرانی از نظر ذهنی هنوز آماده نیست که هنرمندی از جایگاه دانای کل و به شیوه ماضی با او سخن بگوید.
شما چقدر با شعر امروز ایران در ارتباط هستید؟ به جز شعر امروز آیا ادبیات داستانی این سالهای ایران هم به دستتان میرسد؟ نظرتان درباره آنها چیست؟
تا 10-15سال پیش بیشتر از طریق نشریات «آدینه» و «دنیای سخن» و «عصر پنجشنبه» و جراید دیگری که به دستم میرسید کارهای عمده را دنبال میکردم. مجموعهها نیز یا از طریق پست به دستم میرسید یا در سفرهایی که به ایران داشتم خود تهیه میکردم و حتیالمقدور در جریان چندوچون تحولات داخل کشور بودم. اخیرا نیز بیشتر از طریق اینترنت در جریان کارهای موردعلاقهام قرار میگیرم. در رابطه با ادبیات داستانی اما در حد شعر در جریان نیستم. اما کتابهایی که به دستم میرسد را میخوانم و همچنین آثاری را که به جهاتی مطرح میشوند. رمانهای محمدرحیم اخوت، ابوتراب خسروی، شیوا ارسطویی، حسین سناپور، عباس معروفی، مندنیپور، آبکنار و آیدا مرادیآهنی و کارهای چندیننویسنده دیگر موردپسندم بوده است، این را نیز
میدانم که تعداد رماننویس خوب بیشتر از افرادی است که نام بردم.
بخش بزرگی از مجموعه شعرهایی که امروز منتشر میشوند، چیزی نیستند جز سطحیگویی و گزارشهای رمانتیک که به هیچوجه هنوز شعر نشدهاند. احتمالا میدانید که در چندسال اخیر با گرانی کاغذ و نوسان قیمتها و مسایلی دیگر، نشر ایران دورهای بحرانی را سپری کرده است اما با این حال در همین دوره دفترهای شعر به تولید انبوه رسیدهاند و هر روز شاعران جدید و مجموعههایی تازه سر برآوردهاند. ما امروز با تعداد زیادی از شاعرانی روبهروییم که تنها یک مجموعه شعر از آنها چاپ شده و معلوم نیست که مخاطب همان یک مجموعه چه کسانی قرار بوده باشند. نظرتان درباره تولید انبوه شعر چیست؟ آیا این اتفاق باعث پدیدآمدن بحران در شعر نمیشود و به آن ضربه نمیزند؟
تولید انبوه اگر در کار یک شاعر باشد و به تکرار بینجامد امر مطلوب و پسندیدهای نیست. به گمانم اما منظور شما تعداد زیاد دفاتر شعری است که هرساله منتشر میشود. به گمانم کثرت دفاتر شعر بهویژه از جانب جوانان را باید به فال نیک گرفت. تعداد خواننده که احتمال دارد اکثرا از اقوام و دوستان شاعر باشند نیز چندان اهمیتی ندارد. چاپ یک دفتر شعر در هزارنسخه برای 70میلیون در حد چاپ دو، سهشعر در مجلات «فردوسی» و «نگین» قدیم است. جامعه برای کشف استعدادهایش به این کتابها احتیاج دارد. اگر حتی از هر صدکتاب یک کتاب نوید شاعری درجهیک را بدهد جای خوشوقتی است و به این زحمات میارزد. مشکل اصلی در این رابطه اما نبود نهادهای ملی یا دولتی است که خرج چاپ این آثار را بهعهده بگیرند تا جوان بااستعدادی در اولین قدم به عرصه اجتماع پساندازش را خرج چاپ کتاب نکند.
اتفاق دیگری که در این سالها افتاده و البته دیگر مربوط به شاعران جوان هم نیست، انتشار چندمجموعه از یک شاعر در چندماه یا حتی به صورت همزمان است. انگار مسابقهای سالانه در جریان است که برنده آن، کسی است که در یک سال دفترهای شعر بیشتری منتشر کرده باشد. این اتفاق باعث شده تا امروز غالب شاعران شناختهشدهتر هم فقط به تکرار خود بپردازند و مجموعههایی شبیه به هم تولید کنند. اما رویکرد شما در این سالها متفاوت بوده و هر چندسال یک مجموعه از شما منتشر شده است. به طور کلی آیا هر شعری که نوشته میشود باید منتشر هم بشود؟ خود شما چقدر در نوشتن شعر و بعد انتشار آن وسواس به خرج میدهید؟
بهگمانم سرعت امور در زندگی شهری و وقت اندک برای کارهای ذوقی محدودیتهایی برای مطالعه فارغبال ایجاد میکند که نمیتوان نادیده گرفت. در گذشتهای نهچندان دور آدم اهل مطالعه کتابی میخرید و در همان پیادهرو و تاکسی و اتوبوس شروع به مطالعه میکرد. حالا به صورت روزمره میشنویم که یکنفر کتابی خریده اما هنوز فرصت مطالعهاش دست نداده. در چنین شرایطی شاید سالی یکمجموعه چاپکردن بهصلاح نباشد. اما این را نیز نمیتوان نادیده گرفت که بدون پشتوانه نهادهای مدنی تنها راه درآمد تعدادی از اهل قلم همین انتشار کتاب است. در خارج از کشور تا همین چندسال پیش هر ارتشی بالاتر از سرهنگی که از وطن گریخته بود کتاب خاطراتی چاپ میکرد که در آن او نیز به شاه گفته بود به حرف اطرافیان گوش ندهد، اما شاه اهمیت نداده بود. کتابفروشیهای خارج از کشور نیز از این مزخرفات پر بود. در ایران نیز متاسفانه کتابهای قطور و پرهزینهای با جلد زرکوب و کاغذ نفیس به چاپ میرسد که از حیث محتوا فرق چندانی با آنچه گفتم ندارد و پرتوپلاهایی است که به منظوری غیر از خلق ادبیات نگاشته شده. کتابخانههای دولتی اگر به جای خرید این کتابهای بیخواننده که نهایتا خمیر خواهند شد، آثار شاعران و نویسندگان خوب و زحمتکش مملکت را میخریدند، آنها مجبور نبودند سالی دو کتاب چاپ کنند.
اگرچه شعر در مقایسه با داستان، جهان شخصیتری را دربر میگیرد اما با این حال شعر برای شما چقدر در ارتباط و برگرفته از مسایل اجتماعی و سیاسی جامعه است؟ به عبارتی شعر تا چه حدی میتواند واقعیتی از زمانه خود به دست دهد؟
باید و نبایدی وجود ندارد. اینکه یک نفر بگوید شعر باید اینطور باشد یا باید فلانطور باشد حرف سنجیدهای نیست و نشان از عدم شناخت گوینده با مقوله خلاقیت دارد. شرایط زمانی و تربیتی و پرورشی هر هنرمندی در پروسه خلاقیت او و انتخاب مضامین و محتوای اثرش نقش موثری دارد. شعر هرجا که لازم باشد و شاعر حس کند همدردیاش با جامعه ضروری است یا آثارش به بهبود شرایطی کمک خواهد کرد بیآنکه بخشنامه و دستوری صادر شود حتی به صورت ناخودآگاه سمت و سویی اجتماعی یا سیاسی خواهد گرفت. اگر خاطرتان باشد در فاصله اندکی پس از زلزله بزرگ بم حدود 900شعر در رابطه با زلزله به دفاتر نشریات فرستاده شد. گمان نمیکنم هیچکدام از سرایندگان آن 900شعر به خاطر حس مسوولیت، یا تعهد اجتماعی و سیاسی دست به قلم برده باشند. در حال حاضر نیز تعداد زیادی شعر و حتی سرود و ترانه در کشورهای مختلف دنیا در اعتراض به وحشیگری یکمشت جانی و ابله سیاسی در اسراییل نوشته میشود. چه گوش شنوایی باشد و چه نباشد. این شعرها را نیز بیشتر روحیه ضدخشونت و عدالتخواه شاعر به او دیکته میکند تا حس تعهد و مسوولیت.
چقدر به وجود تصویر در شعر معتقدید و نظرتان درباره شعر تصویری چیست؟
ظاهرا اینطور به نظر میآید که تصویرپردازی رایج در دهههای40 و50 جایش را کمابیش به استعاره داده و خود از دور خارج شده است. به گمان من اما از اسباب لازم برای سرودن شعر هیچکدام تاریخمصرف ندارند که مثلا بگوییم عمر ردیف و قافیه به سر آمده و دیگر هرگز مورد استفاده نخواهد بود. اما در رابطه با شعر تصویری، یا ایماژیستی میتوانم بگویم در مقایسه با شعر سمبلیک در جایگاه بالاتری قرار دارد و در مقایسه با شعر استعاری (متافیزیک) در جایگاه پایینتری و با افق دیدی به نسبت محدودتر. یکی از دلایل عمر کوتاه شعر ایماژیستی در غرب نیز ناشی از همین محدودیت بوده است. افول شعر ایماژیستی اما به این معنی نیست که ایماژ بهعنوان یکی از اسباب عمده سرودن جایگاهش را به کلی از دست داده باشد. تا شعر هست ایماژ نیز خواهد بود. با این تفاوت که گاهی در حاشیه است و گاهی در مرکز قرار میگیرد. در حال حاضر نیز میبینیم که یک قرن پس از افول سبک ایماژیسم نوبل ادبیات به ترانسترومر که شاعری ایماژیستی است تعلق میگیرد.
نمونههایی از شعر کانکریت در مجموعه «دوربین قدیمی» وجود داشت اما بعدها شعرهای دیگری هم شبیه به این فرم از شاعرانی دیگر منتشر شد. نظرتان درباره استفاده از این فرم شعری چیست؟
بهگمانم دوره شعر کانکریت به مفهوم کلاسیک و سنتی آن به سر آمده. شعر کانکریت در گذشته یا حاصل کار با کاغذ و قیچی بود یا همکاری شاعر با حروفچین چاپخانه. اما طی دودهه اخیر کامپیوتر به مرور جای آن همه را گرفته و سیستمی مانند (وورد) امکانات زیادی در اختیارعلاقهمندان میگذارد.
مجموعه «مثل جوهر در آب» برای انتشار چقدر با مساله ممیزی مواجه شد؟
مشکل عمدهای با این مجموعه نداشتم. معمولا اگر از جمله یا واژهای ایراد بگیرند، تا بتوانم زیر بار تغییر یا حذف آن نمیروم و غالبا شعر دیگری را به جای آن میگذارم. این مجموعه نیز چندمورد اینطوری داشت و یک شعر که کلا با انتشار آن مشکل دارند و احتمالا در این سالها و زمانهها منتشر نخواهد شد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شعری تازه از عباس صفاری
قدیس خیابان هشتم (10)
آشناست با این بندر،
با غروبهای کلاغمرده
و شجره کوچهها و خیابانهاش،
با اشباحی که ما را بیخواب میکنند
با گلهای شببویی که عطرشان
سلولهای مرده پوست را
به رقص درمیآورد
با همسایه شبزندهداری
که سرد و گرم روزگار را
در حد عمر نوح و طاقت ایوب
آنقدر چشیده است که دیگر
حریقی از نوع آخرالزمان
همانقدر مضطربش خواهد کرد
که آتش
در یک قایق کاغذی
---
آشناست با تب
و به خوابدیدن خود
در هیات چهارپایهای سرنگون
که سایه زنی حلقآویز
بر فراز آن تاب میخورد
آشناست با درد
و بیآنکه علم غیب داشته باشد
میداند همسایه شبزندهدارش
وارث «آهی» تاریخی است
که از سینه اگر رهایش کند
خواب خوش این بندر را
خاکستر خواهد کرد.