فصلنامه سینما و ادبیات شماره ۴۲
عباس صفاری
نویسندگی از کارهائی است که ادا و اطوارهای مخصوص خودش را دارد . کمتر نویسنده و شاعری را می توان نام برد که هیچ عادت نا متعارف و احتمالا دست و پا گیری نداشته باشد . تصور عموم از نویسنده در حال کار که چندان دور از واقعیت هم نیست او را پشت میزی چوبی نشان می دهد که انبوهی کتاب و کاغذ آن را پوشانده است . تا اواخر قرن ماضی سیگاری هم در آن میان دود می شد که امروزه به ندرت دیده می شود . در اوایل قرن بیستم (ماشین تحریر ) و در اواخر آن ( کی بورد) نیز به این مجموعه اضافه می شود . عکس های سیاه سفیدی هم که از نویسندگان معروف آن قرن در دست داریم میزانسن مشابهی را ثبت کرده است . در یک عکس جثه بزرگ همینگوی را می بینیم ، پشت یک میز بسیار کوچک چوبی که دارد طبق عادت دیرینه اش با مداد چیزی را در دفتری می نویسد . همینگوی می گفت دلیل نوشتن با مداد نه بر مبنای عادتی ناخود آگاه ، بلکه به خاطر ماهیت مداد است که هرچه را مورد پسند نیست می توان پاک کرد . به گمان من عادت چه از سر انتخاب باشد ، چه ناشی از نا خود آگاه خالق اثر ، فرق چندانی در نهایت با هم ندارند . نویسنده ای که مداد را بر گزیده ، اگر مداد دم دستش نباشد چه بسا که تمرکز حواسش را از دست بدهد و نتواند بنویسد .
در عکسی دیگر از همان دوران فالکنر را می بینیم با شورت خاکی و چکمه نظامی و بدون پیراهن و زیر پوش . فالکنر که عادت داشت با ماشین تحریر بنویسد ، در این عکس ماشین تحریرش را بر یک صندلی " بمبو " گذاشته و خود بر صندلی دیگری در برابر آن نشسته است که حالت مناسب و راحتی برای تایپ کردن به نظر نمی رسد اما بی تردید راحت تر از کار در مزرعه موروثی است .
اگر چه استفاده از میز راحت ترین راه نوشتن و تایپ کردن میباشد ، اما این امر بدیهی به این معنی نیست که تمامی اهل قلم برای نوشتن از میز استفاده می کنند . در ادامه به چند مورد معروف اشاره خواهم کرد .
یک - ناباکوف خالق لولیتا رمانهای نسبتا طولانی اش را در حالت ایستاده و روی کارتهائی به کوچکی کف دست ( ایندکس ) می نوشته و به همان صورت جهت ویراستاری به ناشر می سپرده است .
دو - والاس استیونس ( شاعر ) در حال راه رفتن و غالبا در مسیر خانه تا محل کار و بالعکس ، اشعارش را می سروده است . فیلیپ راث نیز مانند او و هنگام راه رفتن می نویسد و به حد یک صفحه که برسد جائی می نشیند و آنچه را بر صفحه ذهن نوشته به کاغذ منتقل می کند .
سه - ترومن کاپوتی که لقب نویسنده افقی به خود داده بود ، فقط در حالت دراز کش روی کاناپه و تخت خواب قادر به نوشتن بود .
این سه نمونه بخشی از ابعاد متنوع و متناقض عادت های نا متعارف نویسندگان را نشان می دهد . اما لازمه اعتراف به عادتهائی که به اینجانب نیز سرایت کرده است بازگشت به سالهائی است که تازه قلم به دست گرفته بودم . سالهائی که در خانه پدری و در حسرت داشتن اتاق و میزی از آن خود به سرعت سپری شد .
چند سال پس از ترک خانه پدری در لندن صاحب اتاقی شدم از آن خود با یک میز چوبی کوچک کنار پنجره اش که برج کلیسای میدان ( کلپهم کمون ) را قاب گرفته بود . . اما زمستان که آمد ترجیح دادم میزم را رو به دیوار و تختم را کنار پنجره بگذارم که به شوفاژ نزدیکتر بود و در نتیجه گرم و نرم تر .
سر انجام در کالیفرنیا صاحب اتاقی شدم که هم میزش کنار پنجره بود و هم تخت خوابش . اما از قرار معلوم زیادی انتظار کشیده و طی آن مدت به طرز و روش دیگری برای نوشتن عادت کرده بودم که ترکش دشوار به نظر می رسید و میز دیگر هیچ محلی از اعراب در آن نداشت . حتا وقتی میز رنگ و رو رفته و بی کار افتاده ام را دادم از نو لاک الکل کاری اش کردند و هر چند روز یک بار با چند شاخه گل از باغچه تزئینش کردم باز هم نتوانست وسوسه ام کند که برای نوشتن از آن استفاده کنم . فقط چند سالی در دوران سپری شده مکاتبه کاغذی و در حد نوشتن نامه مورد استفاده بود و هراز گاه برای کارهای دیگری که بیشتر جنبه سرگرمی و ( هابی ) داشتند . به حد و حدود این استفاده ، زمانی پی بردم که دخترخرد سالم در یک همه پرسی در رابطه شغل پدر مادرها به آموزگار مهد کودک گفته بود " پدر من پشت میزش می نشیند ، قهوه می خورد ، سیگار می کشد و دوربین قدیمی تعمیر می کند!!!"
اما طرز و روشی که طی سالیان برای نوشتن شعربه آن عادت کرده ام کز کردن است گوشه ِ کاناپه با زانوی در بغل و مابقی تا جائی که به عادت مربوط می شود از این قرار:
یک - خودکار ، ( بیک سیاه فنر دار) است که در بسته های دوازده تائی می خرم .
دو - کاغذ ، تبلت سفید خط دار است در شکل و اندازه ورق امتحانی های قدیم . تبلت را که مقوای نسبتا ضخیمی در زیر آن نصب شده می گذارم روی زانویم و شروع می کنم به نوشتن . تقصیر این شیوه نگارشی را که اصلا رمانتیک نیست می اندازم به گردن اولیایم . اگر زمانی که درخواست کردم میزی برایم بخرند ، با داشتن سه برادر بزرگتر از خود تبعیض قائل شده و برای من یکی فقط ، میزی خریده بودند ، حالا من هم مثل آدم حسابی ها به استفاده از میز عادت کرده و این طور مثل فلک زده ها گوشه مبل کز نمی کردم .
و اما تبلت هائی که گفتم در آمریکا زرد رنگ هستند و نوع سفید آن که شبیه ورق امتحانی است به سختی گیر می آید . به همین جهت هر وقت لوازم تحریر فروشی محل بیاورد ده بیستا یشان را می خرم که دچار قحطی کاغذ نشوم . نوشتن روی کاغذ سفید خط دار را احتمالا از مدرسه و ایران با خود آورده ام ، اما حقیقت این است که نمی دانم از کجا و از چه زمانی به این اداهای از ما بهتران عادت کرده ام . عادت ها را غالبا بخش نا خود آگاه ذهن ایجاد و کنترل می کند که آن نیز به نوبه خود ریشه در شرایط پرورشی آدمی دارد و در مواردی نیز موروثی و ژنتیک است . بچه ای که هنگام راه رفتن پایش را کج می گذارد چه بسا که از جانب والدین سر کوفت بخورد که درست راه برود بی آن که بدانند شیوه راه رفتنش را کاملا از آنها به ارث برده است .
سه - سیگار نیز تا سه سال پیش بخش تفکیک نا پذیری از این بساط بود که خیلی طول کشید تا به فقدانش عادت کنم
چهار - موسیقی یا هر صدای خوش و ناخوش دیگری عامل مزاحم و بازدارنده است . سکوت را برای تمرکز حواسم لازم دارم. اما نه در حد پنبه در گوش تپاندن که بعضی از نویسنگان به آن معتادند .
پنج - اوقات کاری طی این دو دهه ای که به صورت پی گیر نوشته ام یکی دو بار تعغیر کرده است . در حال حاضر ما بین پنج تا ده صبح وقت پر برکتی است . اگر چیزی در این اوقات بنویسم از جنس ترجمه ونثر غیر داستانی است . برای نوشتن نثراز نوع رمان یا هر نثر دیگری می توان اوقات مشخصی را در نظر گرفت . رمان نویس ها غالبا برنامه کاری حساب شده ای دارند . یک رمان نویس روزی دو ساعت کار می کند و دیگری وقتی در حد دویست یا سیصد کلمه نوشت خودکارش را زمین می گذارد . نویسنده ای مانند جیمز جویس نیز ممکن است یک جمله خوب اگر نوشته باشد آن را برای کار یک روز کافی بداند . شعر اما حساب و کتاب دقیقی از نظر زمانی معمولا ندارد . شاعر امکان دارد که در تب نوشتن روزی دو سه شعر بنویسد و پس از فرو کش کردن تب چندین ماه بگذرد و دست به قلم نبرد . زمان کار روی هر شعر نیز می تواند به طرز رادیکالی متفاوت باشد . گاهی یک شعر یک صفحه ای سه چهار روز وقت می برد تا کامل شود و گاهی یک شعر بلند در یک نشست و طی چند ساعت به پایان می رسد . من منظومه بلند هبوط آدم و حوا را در یک نشست از صبح تا ظهر نوشتم ، در صورتی که با یک شعر کوتاه ممکن است دو روز کلنجار بروم .
لزوما ما بر تمام ی عاداتمان وقوف و آگاهی نداریم و چه بسا که سالهای سال از وجودشان بی خبر باشیم و نخستین بار شخص دیگری به ما گفته یا به صورتی به آن اشاره کرده باشد . تا جائی که به کار و تولید مربوط می شود بسیاری از عادت ها مزاحم و دست و پا گیر نیستند . نجاری که به سیگار معتاد است اگر سیگارش در میان کار تمام شود او کماکان به کارش ادامه خواهد داد . کارمندی هم که با خودکار می نویسد اگر خودکارش را گم کند هرچند توام با دلخوری ، کارش را به هر صورت انجام خواهد داد . اما در زمینه هائی که به آرامش نیاز باشد ( مانند خواب ) یا در عرصه های خلاق ادب و هنر هر گونه تعغیری می تواند نقش مخرب و باز دارنده داشته باشد . در موردی مانند استراحت و خواب آن حکایت معروف ملانصرالدین را همگان شنیده اند که رندی از او می پرسد که ملا ریششان را هنگام خواب زیر لحاف قرار می دهند یا روی لحاف . ملا که به این امر پیش ازآن توجه نکرده بوده قرار می گذارد که شب خواهد فهمید و روز بعد پاسخ سئوال را خواهد داد . شکی نیست که ملا آن شب خوابش نمی برد . اهمیت این حکایت به این خاطر نیز هست که آدمی همانطور که پیشتر گفته شدغالبا بر تمامی عاداتش وقوف ندارد و خبر داشتن از آنها حتا می تواند اسباب درد سر شود .
در رابطه با نویسندگی و دیگر هنرهای خلاقه ترک عادت یا بر خلاف آن عمل کردن چه ناشی از جبرباشد و چه حاصل انتخاب تمرکزلازمه را دست کم برای مدتی از هنرمند سلب می کند . جدیت و اهمیت عادات را در حدی که حتا قادر باشد تکلیف برای نویسنده تعیین کند در موردی مانند تونی موریسون می توان مشاهده کرد . او برای نوشتن رمانهایش همراه قلم و کاغذ یک بطر شری هم بر می دارد و از خانه اش که نسبتا خلوت و بی سر و صداست به هتلی می رود که به صورت روزانه به او اتاق اجاره می دهند . او غالبا تا ظهر در اتاق هتل کار می کند و سپس به خانه باز می گردد . در این فاصله چه مقدار از آن شری را نوش جان می کند خدا می داند .
* * * * * *
عادت های خواندن و مطالعه اما تنوع و دنگ و فنگ عادات نوشتن را ندارد و نسبتا محدود تر است . کتابخوانی را من از روی پشت بام شروع کردم اما ادامه اش نه از سر عادت . بلکه به خاطر آرامش و خنکی فضایی بود که دیوارهای خانه بلند تر همسایه بر آن سایه می انداخت . نسبت به آن روزگار سلیقه ام در ارتباط با کتابهائی که می خوانم چندین بار دگرگون شده اما عادت های مطالعه ام فرق عمده ای نکرده است ، فقط با این استثنا که اکنون چندین کتاب را همزمان می خوانم . در آن ایام اما پولی را که می توانستم خرج بلیط سینما کنم به کتاب می دادم و به همین جهت تا آن کتاب خوانده نمی شد حاضر نبودم کتاب دیگری بخرم . روش های دیگری که شاید بتوان تحت عنوان عادت های اینجانب از آنها نام برد از این قرار است .
یک - بزرگان گفته اند به جلد کتاب از آنجا که می تواند گول زننده باشد ، نباید توجه کرد . من اما در مواردی که نویسنده ی کتابی را نشناسم اگر جلد کتابش زیبا و چشمگیر باشد آن را می خرم . به ندرت هم پشیمان شده ام .
دو - کتاب را تهران که بودم به غیر از پشت بام در حال راه رفتن نیزمی خواندم که به خاطر خطر تصادف با رهگذر و دوچرخه وماشین و تیر چراغ برق و باجه تلفن ، آن را به دیگران توصیه نمی کنم . اگر کنجکاوی تان تحریک شده اعتراف می کنم که تیر چراغ برق از ما بقی دردناک تر است !!
پس از ترک تهران هر جای مناسب و بی خطری که گیرم بیاید . از صندلی مترو گرفته تا نیمکت پارک و گوشه مبل و کاناپه می تواند مناسب مطالعه باشد .
سه - از نثر کتابی اگر خوشم بیاید تعدادی از صفحاتش را امکان دارد دوباره و سه باره بخوانم . همین امر پایان بردن کتاب را به به طرز خطرناکی تحدید کرده و به تاخیر می اندازد.
چهار - کتاب و مجله صحافی شده را هرگز هنگام خواندن تا نمی کنم . تماشای کتاب تا شده در دست دیگران نیز صحنه خوشایندی برایم نیست و اگر کتاب خودم باشد اوقاتم تلخ می شود و اذیتم می کند . انگار یکی مچ دستم را پیچانده باشد .
پنج - از خواندن کتابهای اهدائی دوستان و آشنایانم همواره وحشت داشته ام و تا جائی که بتوانم آن را به تاخیر می اندازم . وحشتم از این بابت است که می ترسم کتابشان خوب یا مورد پسندم نباشد .
شش - ماشینم را راحت به دیگران قرض می دهم و گاهی خوشحال نیز می شوم که با این عمل کار کسی را راه انداخته ام . اما کتابم را خوش ندارم قرض بدهم .
هفت - هم وطنان عزیزمان در غرب به تقلید از همسایگانشان چند تائی هم کتاب کنار توالت فرنگی قرار داده اند که وقت گرانبهایشان هنگام قضای حاجت به حدر نرود . من خوش بختانه هنوز به این کار عادت نکرده ام و ترجیح می دهم که وقتم به حدر و درک برود و آنها در عرصه علم و دانش از من جلو بزنند . نا گفته نماند که غربی ها غالبا کتاب و مجله زرد را کنار توالت می گذارند و بعضی ازهم وطنان عزیزهر کتابی را . من فروغ و هدایت را هم در چنین اماکنی دیده ام . نمی دانم چه حکایتی است که دوزاری ما همیشه دیر می افتد .
حرف آخر این که ای - آلوارز ( دوست نزدیک و شاهد آخرین روزهای سیلویا پلت ) و بسیاری دیگر بر این عقیده بودند که خود کشی هنرمند نیز در زمره آثار خلاقه اوست و از زاویه زیبائی شناسانه باید مورد نقد و بررسی قرار بگیرد . در رابطه با خود کشی هنرمند من نظرکلینیکال و کارشناسانه ای قادر نیستم ارایه بدهم ، اما در مورد عادتهای نویسنده و شاعر بر این عقیده ام که نمی تواند بی تاثیر و بی ربط با ماهیت و ابعاد خلاقیت او باشد .
=====