۱۷ فروردین ۱۳۹۶

      آلن پو

دستی به در می کوبد
و قلب من
چون آشیانه ای تهی
از شاخسار استخوانی اش
به زیر می افتد .

میدانم تو نیستی
تو با کلید تمام درهائی که بر خود بسته ام
در تردید بی پایان سنگ ها و سایه ها
پنهان شده ای
پرنده و باد نیز
فقط در شعر شاعری سودائی
به در می کوبند.

در قاب استخوانی ام می ایستم
و آهسته می گشایم
دری که لولایش را
بر چارچوب هراس من میخ کرده ای

چشمانم را
مانند دو تیله چینی
به تاریکی پرتاب می کنم
و جز باد و پرنده ای خیس
هیچ نمی بینم .

=================
شعری از مجموعه دوربین قدیمی و اشعار دیگر
طرح ضمیمه : دق الباب 
کولاژ - رنگ و انواع فلز روی چوب
12 در 14 اینچ
کار عباس صفاری