مجید رهنما ادیب ، دیپلمات و نخستین وزیر علوم و آموزش عالی در سن نود سالگی در لیون فرانسه در گذشت . داریوش شایگان به او لقب ( پیر - جوان دوست داشتنی ) داده بود . اگر چه در یک نشست به دشواری می توان به تناسب صفاتی که به
دیگران نسبت می دهند پی برد اما جناب شایگان این صفت دوست داشتنی را که توام با سر زندگی جوان سالانه است به درستی در مورد مجید رهنما به کار برده است . به گمانم کمتر آدمی یافت می شود که در برابر چهره مهربان ، وقار توام با تواضع و چشمان شفاف او بی تفاوت بماند و حس نکند که دلش می خواهد دوست مادام العمری همانند او داشته باشد .
مجید رهنما در سالهای پایانی عمرش سه ماه تابستان را در دو سه نوبت به دعوت دانشگاه کلرمونت که از مدارس بسیار معتبر کالیفرنیاست به این سوی دنیا می آمد و کلاسی را برای دانشجویان علوم انسانی تدریس می کرد . این رفت و آمد ها غالبا خیلی بی سر و صدا صورت می گرفت و طی اقامت در کالیفرنیا و لس آنجلس تا آنجا که من خبر دارم به غیر از حضور در کلاس هایش جائی آفتابی نمی شد .
کلرمونت در پنجاه کیلومتری لس آنجلس از دانشگاه های قدیمی و معروف در زمینه ادبیات و علوم انسانی است . من تا به حال دوبار به آنجا رفته ام ، بار اول همراه با شمس لنگرودی و مجید روشنگر برای شرکت در جشن هشتادمین سال تولد چسلاو میلوش که دانشگاه سنگ تمام برایش گذاشته و به غیر از او اعضای خانواده ، ناشران آثار ، مترجمین و شاعران مورد علاقه اش مانند شیموس هینی و رابرت هس و رابرت پینسکی را هم دعوت کرده بودند . چند تائی عکس هم با این حضرات گرفتیم که حکایت دیگری دارد .
بار دوم باز هم با مجید روشنگر که سابقه دوستی و همکاری سی ساله با او دارم برای دیدن مجید رهنما به کلرمونت رفتیم .
او در فاصله صد قدمی دانشگاه در سوئیت کوچکی که غالبا به آن ( زاویه مادر زن ) می گویند و طبق معمول در انتهای حیاط بنا شده بود زندگی می کرد .
محل سکونتش خیلی دل باز و پاکیزه اما بی تردید دانشجوئی بود . اسباب و اثاث خانه به استثنای میز و صندلی سبز رنگ آشپزخانه هماهنگی چندانی با هم نداشتند و معلوم بود بازمانده از وسایل قدیمی صاحب خانه بوده اند . گفت خانه را دانشگاه برایش اجاره کرده و صد قدمی بیشتر تا محل تدریسش راه نیست . مجید رهنما ، روشنگر را از زمانی می شناخت که وزیر علوم دوران شاه بوده است . من اما اولین باری بود که می دیدمش و او طوری رو بوسی و احوالپرسی کرد که اگر غریبه ای حضور داشت فکر می کرد سابقه آشنائی دیرینه داریم .
برای شام در یک قابلمه کوچک تاس کباب درست کرده بود همراه با یک پیاله ماست و نعنا و یک بتر خنک ابسلوت در کنار سه گیلاس . طوری رفتار و پذیرائی می کرد که پنداری هزار سال است دانشجوئی زندگی می کند و مانند دانشجو ها حرف هائی که قرار بود زده شود برایش مهم بود ، نه غذای روی میز . آن بطر ابسلوت هم به مثابه موتوری بود که می باید سر حرف را باز می کرد و بی دست انداز وسکته پیش می بردمان .
من و روشنگر همراه با حسین نوش آذر در آن زمان فصلنامه کاکتوس را منتشر می کردیم و روشنگر ، جدا از کاکتوس بر رسی کتاب را نیز به تنهائی منتشر می کرد . مجید رهنما بر رسی کتاب را از ایران می شناخت و از طریق برادرش فریدون نیز با بسیاری از بزرگان ادب و هنر ایران آشنا شده بود . از ما در مورد همین کارهای انتشاراتی و فعالیت های دیگرمان پرسید و با علاقه به مختصر اطلاعاتی که دادیم گوش سپرد . ما اما دلمان می خواست او حرف بزند .
از کتابهایش که به زبان فرانسوی می نویسد برایمان گفت و آخرین کتابش در رابطه با فقر و فقرا که خیلی مورد توجه قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده است . نسخه فرانسوی اش را نیز که حجم قابل توجهی داشت نشانمان داد . ترجمه انگلیسی اش اما هنوز به بازار نیامده بود .
آن شب از هر دری سخن رفت و اکنون پس از گذشت یک دهه دقیقا یادم نیست چه ها گفتیم و چه شنیدیم . اما موردی که به یادم مانده کنجکاوی مجید روشنگر بود و سئوال او در ارتباط با پل الوار . روشنگر می دانست که فریدون رهنما با بسیاری از اهل ادب فرانسه و از جمله پل الوار دوستی و رفت و آمد داشته است و مایل بود بداند مجید رهنما چه اطلاعاتی در این زمینه دارد و آیا او الوار را دیده است یا خیر . مجید رهنما در پاسخ گفت این حرف شصت هفتاد سال پیش است و او دانشجوی جوانی بوده و در حدی نبوده که بزرگان به بازی بگیرندش . اما پل الوار را دیده و یک بار نیز به امر برادرش با ماشین الوار را به خانه برادرش رسانده است ، اما در بین راه غیر از احوالپرسی و گپ و گفت های متداول حرف و سخن دیگری که به یادش مانده باشد مطرح نشده بوده است .
یاد آوری آن خاطره خیلی مختصر بود و رهنما به هیچ وجه سعی نکرد شاخ و برگی به آن بدهد . برای من اما همین مختصر کافی بود تا در یکی از شبهای ترجیحا بارانی پاریس قبل از جنگ با او و پل الوار در آن ماشین احتمالا دانشجوئی همسفر شوم . یادشان به خیر .
------------------------
عکس بالای صفحه مجید رهنما
عکس وسط پل الوار و عریان 1942
دیگران نسبت می دهند پی برد اما جناب شایگان این صفت دوست داشتنی را که توام با سر زندگی جوان سالانه است به درستی در مورد مجید رهنما به کار برده است . به گمانم کمتر آدمی یافت می شود که در برابر چهره مهربان ، وقار توام با تواضع و چشمان شفاف او بی تفاوت بماند و حس نکند که دلش می خواهد دوست مادام العمری همانند او داشته باشد .
مجید رهنما در سالهای پایانی عمرش سه ماه تابستان را در دو سه نوبت به دعوت دانشگاه کلرمونت که از مدارس بسیار معتبر کالیفرنیاست به این سوی دنیا می آمد و کلاسی را برای دانشجویان علوم انسانی تدریس می کرد . این رفت و آمد ها غالبا خیلی بی سر و صدا صورت می گرفت و طی اقامت در کالیفرنیا و لس آنجلس تا آنجا که من خبر دارم به غیر از حضور در کلاس هایش جائی آفتابی نمی شد .
کلرمونت در پنجاه کیلومتری لس آنجلس از دانشگاه های قدیمی و معروف در زمینه ادبیات و علوم انسانی است . من تا به حال دوبار به آنجا رفته ام ، بار اول همراه با شمس لنگرودی و مجید روشنگر برای شرکت در جشن هشتادمین سال تولد چسلاو میلوش که دانشگاه سنگ تمام برایش گذاشته و به غیر از او اعضای خانواده ، ناشران آثار ، مترجمین و شاعران مورد علاقه اش مانند شیموس هینی و رابرت هس و رابرت پینسکی را هم دعوت کرده بودند . چند تائی عکس هم با این حضرات گرفتیم که حکایت دیگری دارد .
بار دوم باز هم با مجید روشنگر که سابقه دوستی و همکاری سی ساله با او دارم برای دیدن مجید رهنما به کلرمونت رفتیم .
او در فاصله صد قدمی دانشگاه در سوئیت کوچکی که غالبا به آن ( زاویه مادر زن ) می گویند و طبق معمول در انتهای حیاط بنا شده بود زندگی می کرد .
محل سکونتش خیلی دل باز و پاکیزه اما بی تردید دانشجوئی بود . اسباب و اثاث خانه به استثنای میز و صندلی سبز رنگ آشپزخانه هماهنگی چندانی با هم نداشتند و معلوم بود بازمانده از وسایل قدیمی صاحب خانه بوده اند . گفت خانه را دانشگاه برایش اجاره کرده و صد قدمی بیشتر تا محل تدریسش راه نیست . مجید رهنما ، روشنگر را از زمانی می شناخت که وزیر علوم دوران شاه بوده است . من اما اولین باری بود که می دیدمش و او طوری رو بوسی و احوالپرسی کرد که اگر غریبه ای حضور داشت فکر می کرد سابقه آشنائی دیرینه داریم .
برای شام در یک قابلمه کوچک تاس کباب درست کرده بود همراه با یک پیاله ماست و نعنا و یک بتر خنک ابسلوت در کنار سه گیلاس . طوری رفتار و پذیرائی می کرد که پنداری هزار سال است دانشجوئی زندگی می کند و مانند دانشجو ها حرف هائی که قرار بود زده شود برایش مهم بود ، نه غذای روی میز . آن بطر ابسلوت هم به مثابه موتوری بود که می باید سر حرف را باز می کرد و بی دست انداز وسکته پیش می بردمان .
من و روشنگر همراه با حسین نوش آذر در آن زمان فصلنامه کاکتوس را منتشر می کردیم و روشنگر ، جدا از کاکتوس بر رسی کتاب را نیز به تنهائی منتشر می کرد . مجید رهنما بر رسی کتاب را از ایران می شناخت و از طریق برادرش فریدون نیز با بسیاری از بزرگان ادب و هنر ایران آشنا شده بود . از ما در مورد همین کارهای انتشاراتی و فعالیت های دیگرمان پرسید و با علاقه به مختصر اطلاعاتی که دادیم گوش سپرد . ما اما دلمان می خواست او حرف بزند .
از کتابهایش که به زبان فرانسوی می نویسد برایمان گفت و آخرین کتابش در رابطه با فقر و فقرا که خیلی مورد توجه قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده است . نسخه فرانسوی اش را نیز که حجم قابل توجهی داشت نشانمان داد . ترجمه انگلیسی اش اما هنوز به بازار نیامده بود .
آن شب از هر دری سخن رفت و اکنون پس از گذشت یک دهه دقیقا یادم نیست چه ها گفتیم و چه شنیدیم . اما موردی که به یادم مانده کنجکاوی مجید روشنگر بود و سئوال او در ارتباط با پل الوار . روشنگر می دانست که فریدون رهنما با بسیاری از اهل ادب فرانسه و از جمله پل الوار دوستی و رفت و آمد داشته است و مایل بود بداند مجید رهنما چه اطلاعاتی در این زمینه دارد و آیا او الوار را دیده است یا خیر . مجید رهنما در پاسخ گفت این حرف شصت هفتاد سال پیش است و او دانشجوی جوانی بوده و در حدی نبوده که بزرگان به بازی بگیرندش . اما پل الوار را دیده و یک بار نیز به امر برادرش با ماشین الوار را به خانه برادرش رسانده است ، اما در بین راه غیر از احوالپرسی و گپ و گفت های متداول حرف و سخن دیگری که به یادش مانده باشد مطرح نشده بوده است .
یاد آوری آن خاطره خیلی مختصر بود و رهنما به هیچ وجه سعی نکرد شاخ و برگی به آن بدهد . برای من اما همین مختصر کافی بود تا در یکی از شبهای ترجیحا بارانی پاریس قبل از جنگ با او و پل الوار در آن ماشین احتمالا دانشجوئی همسفر شوم . یادشان به خیر .
------------------------
عکس بالای صفحه مجید رهنما
عکس وسط پل الوار و عریان 1942