سیدمصطفی رضیئی
روز آنلاین
نامه 214 نویسنده، شاعر، مترجم و روزنامهنگار به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تا آنجا پیش رفت که واکنش وزیر را هم شاهد باشد: نمیتوانم چون قانون چیز دیگری میگوید. بااینحال بحث بر سر سانسور شروع شده است به شکلی که مدتها بود اینچنین دیده نشده بود، آیا این بحث میتواند راه را برای رسیدن به فضایی بهتر برای انتشار کتاب باز کند؟
عباس صفاری: نامهای بیپاسخ اما تاثیرگذار
جناب صفاری، شما نامهی 214 نویسنده، مترجم و شاعر و روزنامهنگار ایرانی خطاب به وزیر ارشاد را امضا کردید. فکر میکنید این نامه اثرگذار باشد؟
چنین نامههائی شاید بیپاسخ بماند اما بیتاثیر نخواهد بود. دستِ کم وزیر جدید و بخش مدیریت ممیزی برای نخستین بار با مشکلات ممیزی از نگاه تولیدکننده کتاب آشنا می شوند و به نظرات تعدادی از اهل قلم از جناحها و طیفهای مختلف دولتی و غیردولتی که بدون واهمه از عکسالعمل قهرآمیز و عواقب ناگوار عرضه شده است پی میبرند، و در مییابند که هر دو جناح چه دولتی و چه غیردولتی در یک سری از نیازها و مسائل مربوط به تولید و نشر وجه اشتراک دارند.تجربه سی و چند سال گذشته نشان داده است که تولید کالای هنری در ایران طی این سالها، اگرچه رشد کمیِ چشمگیری داشته است اما از نظر کیفیت و استقبال چه در داخل و چه خارج پیشرفتی را که باید به دست نیاورده است. دولت ایران با تکیه بر چاههای نفت و گاز شاید دلش بند این یک شاهی و صنار ارض خارجی حاصل از تولیدات هنری نباشد. اهمیت بازار جهانی اما فقط منحصر به حق التالیف نمیشود. کتاب، نقاشی، شعر، فیلم و هنرهای دیگر در کنار صنایعی مانند فرش و آثار ظریفه میتواند چهره انسانی این کشور کهنسال را در اذهان بینالمللی تقویت کند و آینه شفافی در برابر آینه کجنمای افراد افراطی، لابیها و ارگانهای جنگ طلبی بگذارد که سی سال است بیوقفه بر طبل جنگ میکوبند.
هرچند مشکل عمدهای که بر سر راه نشر و آزاد گذاشتن قلم وجود دارد، شیوه تفکری است که ریشه در حوادث قبل از انقلاب دارد و هر دولتی که بر سر کار آمده، نتوانسته است قدرتی را که قلم در بسیج افکار عمومی کشورهای در حال توسعه دارد نادیده بگیرد. تجربه کانون نویسندگان که پس از تشکیل شدن، یک شبه ره صد ساله رفت و اوج محبوبیت و قدرتش را در شبهای معروف به "گوته" به نمایش گذاشت، اکنون تبدیل به بختکی شده است که پنداری در پس پرده تمام جلساتی که در رابطه با نشر و کتاب و ایجاد کانون و سندیکای (صنفی و قانونی) تشکیل میشود، حضور دارد و حاضر نیست بایگانی شود.
به رسمیت شناختن کانون نویسنگان نیز اگر چه مستقیما به بحث سانسور مربوط نمی شود اما مشکلی در همین حیطه است . نیاز به سندیکائی که منحصراً کار صنفی بکند و به رتق و فتق امور بپردازد و تسهیلاتی به ویژه برای جوانان ایجاد کند لازم ، اما سی سال است که پا در هواست و تبدیل به پدیدهای شده است مانند انرژی اتمی ایرن که هر چه قسم و آیه میخوری که بابا ما نمیخواهیم بمب اتم درست کنیم، طرف مقابل اصلاً حرف ما را نمیشنود و همچنان هارت و پورتش را میکند. در این مورد نیز تا آنجا که من از این راه دور دیده و شنیدهام، اکثریت اهل قم خواهان تشکیلات صنفی است و مایل است کار صنفی بکند . اما پاسخ دولت همواره این بوده است که اگر ریگی به کفشتان نیست چرا به تشکیلاتی که ما خودمان درست کرده ایم نمی پیوندید . اما در جهان آزاد سندیکا ها و کانون های صنفی از هر نوعش را دولت اداره نمی کند . چه برسد به کانون نویسندگان .
صداهای موافق و مخالف نامه این روزها دیده میشود، شما چه نظری در این مورد دارید؟
متن این نامه و لیست امضاکنندگان اخیراً در اختیار رسانهها قرار گرفته و من هنوز فرصت نکردهام عکسالعمل افراد و رسانهها در ارتباط با آن را ببینم. حدسم این است که از هر دو جناح، موافقان و مخالفان بسیاری دارد. از آن میان پاسخ دوست شاعرم علیرضا بهنام را دیدم که مخالف امضا بود به این دلیل که میپندارد به درخواستهای مندرج در نامه ترتیب اثر هم اگر بدهند، سانسور کماکان وجود خواهد داشت و فقط میز محاکمه عوض میشود. ناگفته نماند که چنین متنهائی پیش از انتشار موافقان و مخالفان خودش را انتخاب کرده است. در نهایت اما گفتگو و تبادل نظر در هر زمینهای به ویژه در ارتباطات که اهرمهای اخلاقی و فکری جامعه را در دست دارند، سودمند است و باید به فال نیک گرفته شود. به ویژه زمانی که گوشهای غالباً بسته، این بار یکسره باز است و مشتاق شنیدن.
جناب صفاری، اگر شما میخواستید این نامه را خودتان بنویسید، چه مینوشتید؟
بیش از هر حرف دیگری، این را بگویم که سانسور و ممیزی به مفهوم آرمانیاش هرگز از هیچ جامعهای رخت بر نخواهد بست و همواره به نوعی وجود دارد. کشورهای غربی از طریق تربیت خانوادگی، از طفولیت و سپس در کلاسهای مدرسه کوشیدهاند تا مرزها و خطقرمزها (دست کم در حیطه اخلاق و روابط اجتمادی) را در افراد درونی کنند که احتیاجی به سانسور کردن او و خجالت دادنش نباشد. در زمینههای دیگر نیز میکوشند از همین الگو استفاده کنند. بحث بر سر بودن یا نبودن سانسور نباید باشد که به نتیجه مطلوبی نخواهد رسید. بحث و گفتگو باید در درجه اول پیرامون موارد سانسور باشد. یعنی خطِ قرمزها. بسیاری از این خطِ قرمزها غیرضروری است و باید حذف شود. وقتی جامعهای به میلیونها کامپیوتر و تلویزیون و فیلترشکن مجهز است و دسترسی به هر نوع فیلم و تصویر مستهجنی به راحتی فشردن یک دکمه . مضحک است که یک ممیز بنشیند و از ترکیب «شلوار تنگ» کلمه تنگش را خط بزند. آن هم در کتابی با دو هزار تیراژ که خوانندگانش اکثراً روشنفکرانند، مگر اینکه ارشاد از این طریق بخواهد بگوید مساله اصلاً لنگ و پاچه مردم نیست. مساله این است که توی نویسنده و شاعر بدانی که حرف آخر را من میزنم.
در شرایط فعلی که از هر سو بوی آشتی میآید، این طرز برخورد خوشایند نیست. در رابطه با اینکه من اگر نویسنده بودم چه تغییری در نامه میدادم، من تاکید و پافشاری میکردم بر قابلیت و صلاحیت و سطح سواد و دانش ممیز در زمینهای که کار میکند. یک مورد را پیش از این مثال زدهام، باز هم تکرار میکنم. هر کس به فعالیتهای من آشنا باشد، میداند که بیست سالی است به صورتی سیستماتیک پیگیر اشعار شرق باستان هستم، به ویژه عاشقانههای شرق را که بسیار کم ترجمه شده بودند، جمعآوری و تدوین و ترجمه میکنم. از مراکش گرفته تا خاور دور. کتابهائی از این دست، غالباً خوانندگان معدودی دارد که خود اهل قلم و دانشگاهیاند. میخواهم بگویم چنین پروژه طاقت فرسائی، نه سودی برای من دارد نه برای ناشر آن (انتشارات مروارید) که شواهد نشان می دهد انگیزه اصلیشان در رابطه با این پروژه باید خدمت فرهنگی بوده باشد تا کسب درآمد.
کوتاه کنم، برای من این توهینآمیز است که ببینم یک جوان تازه فارغ التحصیل شده که فرق مابین «خدای» توحیدی ادیان ابراهیمی با کلمه جمع "خدایان" اساطیری را نمیداند ، هر جا به نام خدایان در کارهای من برخورد میکند، زیرش خط بکشد.
حرف آخرم این است که نهادهای مسئول و درگیر با نظارت و ممیزی تولیدات ادبی و هنری، باید به نحوی که خود میدانند نظرات و حد و مرزهایشان را با هم هماهنگ کنند و هر ارگانی سازِ خودش را نزند و درنهایت در برابر ارباب رجوعی که روی هر کلمه اثرش کلی فکر کرده و حالا میخواهد بداند به چه دلیلی باید مقداری از آنها حذف شوند، مهربان و حرفهای برخورد شود.