دو شعر از هشام بن محمد ( المعتمد و بالله )
و یک شعر از( ابن البانه ) در تبیعد المعتمد
عباس صفاری
با
گذشتن طارق بن زیاد به دستور یکی از خلفای اموی از تنگه جبل الطارق در
سال 92 هجری دولتی در جنوب اسپانیا و پرتغال تشکیل می شود که یاد آور اوج
اقتدار و شکوه فرهنگ اسلامی است .
خلفای
اموی اندلوس به شعر و هنر علاقه خاصی داشتند و تعدادی از آنها خود نیز
قریحه شاعرانه داشته اند . از میان آنها اما المعتمد تبدیل به چهره
ماندگاری در عالم شعر می شود و اشعار ارزشمندی از خود بر جای می نهد . اگر
چه در امر کشور داری و فرمانروائی از استعداد چندانی بر خوردار نبوده
است .
المعتمد از سال 1068 میلادی تا
1091 بر اندلوس حکومت می کند و در پایان کار به دست بربرهای ال مراوید از
حکومت ساقط شده و مابقی عمر را در مراکش به تبعید می گذراند .
با
تبعید او دوران پرشکوه سلطنت اعراب بر جنوب اسپانیا رو به افول می گذارد .
ال مراوید آن چنانکه تاریخ از آنها یاد می کند تسلط چندانی بر زبان عربی
نداشتند و به مرور زمان فرهنگ و منش اسپانیائی را پیشه کردند و دربارشان
توجه چندانی به شعر و ادبیات عرب نشان نمی داد .
از
سه شعری که در ادامه عرضه خواهد شد دو شعر را المعتمد در سالهای غربت و
تبعید و به یاد سر زمینی که به آن عشق می ورزید سروده است . شعر سوم
سروده ( ابن البانه ) یکی از شاعران دربار اوست که که با استناد به آن
تبعید معتمد دردناکترین حادثه زندگی اش بوده است
---------------------------
از مکالمه یک زندانی در اقمات با زنجیر در پایش
از زنجیر پایم می پرسم
این چگونه رفتاری است که پیشه کرده ای
من تسلیم تو شده ام
پس چرا بر من رحم نمی آوری
و با این اسیر خود مهربان نیستی
خون مرا می نوشی
و گوشتم را به دندان بر می کنی
پس استخوان هایم را مشکن
قلب دردناک فرزندم ابو حسیم
تاب دیدن مرا
در اسارت تو ندارد
دست کم به آن پسرک بی گناه رحم کن
که با ترس بیگانه بود
و اکنون به درگاه تو زار می زند .
به خواهرانش رحم کن
که همچون او پاک و بی گناهند
و تو زندگی را به کامشان
زهر کرده ای
تعدادی از آنها
به سن و سالی رسیده اند که می فهمند
اسارت پدر چه عواقبی دارد
و می ترسم از فرط گریه
نابینا شوند
تعدادی اما شیر خواره اند
و دهانشان را فقط
برای مکیدن باز می کنند .
--------------------------
خاطره سیلوس
ابو بکر !
از دیار و کاشانه من در سیلوس
دیدار کن
و ببین مردم هنوز
مرا به یاد می آورند ؟
به دیدار قصر مهتابی ها برو
از جانب جوانمردی
که هنوز دلتنگ آنجاست
زمانی آنجا
خلوتگه جنگجویان شیر دل بود
که غزالانی سپید
در باغهای دل انگیزش
که پناهگاه زیبایشان بود
می خرامیدند
چه شبهای لذت بخشی را آنجا
در پناه آن به صبح رسانده ام
با زنانی کمر باریک
که سرین های درشتی داشتند
از آن میان دختری را به یاد می آورم
که شب های شکوه مندی با هم داشته ایم
در خم رودخانه ای که انحنایش
شباهت به گردن بند او داشت
او همچنانکه شب سپری می شد
جامی از شراب چشمانش را
پی در پی به من می نوشانید
جامی از شراب چشم
و لعل لبانش .
زخمه ای که او
به تارهای عودش می زد
لرزه بر اندامم می انداخت
گوئی صفیر شمشیری را شنیده ام
که بر گردن دشمن
آهنگی را بنوازد
زمانی که او ردا از تن بر می گرفت
و تیره کمرگاهش نمایان می شد
شباهت به شاخه پر شکوفه بیدی داشت
که غنچه هایش با شکفتن
گلی را نمایان می کردند .
---------------------
در تبعید المعتمد
هر آنچه به عمرم دیده ام را فراموش خواهم کرد
به جز بامداد آن روز نحس
بر کرانه ( گووادا کوی ویر )
و لحظه ای که المعتمد و خانواده اش را
بر کشتی نشاندند
آنچنان که مردگان را در گور .
جماعت شانه به شانه
به بدرقه صف کشیده بود
بر دو جانب رود
و آب های کف آلود با خود می برد
آن گوهر های بی همتا را
دوشیزگان نقاب از چهره بر افکنده
و گریبان چاک
بر گونه هایشان چنگ می زدند
همزمان با حرکت کشتی ها
ضجه های پایان ناپذیری
از مردمان بر آمد
با فریاد های دلخراش بدرود و سوگ
کشتی های عازم غربت پنداری
بر اشک می راندند
مانند کاروانی کاهل
که با ضرب آهنگ سحوری ساربان
گام بر می دارد
چه اشک هائی که بر آب ریخته نشد
و چه قلب هائی که شکسته به جا ماندند .
ابن البانه ( متوفی 1113 در دنی یا )
-------------------------------------
چاپ اول - ماهنامه تجربه - شماره 22 - تهران
تبعید المعتمد و باللهدو شعر از هشام بن محمد ( المعتمد و باللهو یک شعر از( ابن البانه ) در تبیعد المعتمد
عباس صفاری
با
گذشتن طارق بن زیاد به دستور یکی از خلفای اموی از تنگه جبل الطارق در
سال 92 هجری دولتی در جنوب اسپانیا و پرتغال تشکیل می شود که یاد آور اوج
اقتدار و شکوه فرهنگ اسلامی است .
خلفای
اموی اندلوس به شعر و هنر علاقه خاصی داشتند و تعدادی از آنها خود نیز
قریحه شاعرانه داشته اند . از میان آنها اما المعتمد تبدیل به چهره
ماندگاری در عالم شعر می شود و اشعار ارزشمندی از خود بر جای می نهد . اگر
چه در امر کشور داری و فرمانروائی از استعداد چندانی بر خوردار نبوده
است .
المعتمد از سال 1068 میلادی تا
1091 بر اندلوس حکومت می کند و در پایان کار به دست بربرهای ال مراوید از
حکومت ساقط شده و مابقی عمر را در مراکش به تبعید می گذراند .
با
تبعید او دوران پرشکوه سلطنت اعراب بر جنوب اسپانیا رو به افول می گذارد .
ال مراوید آن چنانکه تاریخ از آنها یاد می کند تسلط چندانی بر زبان عربی
نداشتند و به مرور زمان فرهنگ و منش اسپانیائی را پیشه کردند و دربارشان
توجه چندانی به شعر و ادبیات عرب نشان نمی داد .
از
سه شعری که در ادامه عرضه خواهد شد دو شعر را المعتمد در سالهای غربت و
تبعید و به یاد سر زمینی که به آن عشق می ورزید سروده است . شعر سوم
سروده ( ابن البانه ) یکی از شاعران دربار اوست که که با استناد به آن
تبعید معتمد دردناکترین حادثه زندگی اش بوده است
---------------------------
از مکالمه یک زندانی در اقمات با زنجیر در پایش
از زنجیر پایم می پرسم
این چگونه رفتاری است که پیشه کرده ای
من تسلیم تو شده ام
پس چرا بر من رحم نمی آوری
و با این اسیر خود مهربان نیستی
خون مرا می نوشی
و گوشتم را به دندان بر می کنی
پس استخوان هایم را مشکن
قلب دردناک فرزندم ابو حسیم
تاب دیدن مرا
در اسارت تو ندارد
دست کم به آن پسرک بی گناه رحم کن
که با ترس بیگانه بود
و اکنون به درگاه تو زار می زند .
به خواهرانش رحم کن
که همچون او پاک و بی گناهند
و تو زندگی را به کامشان
زهر کرده ای
تعدادی از آنها
به سن و سالی رسیده اند که می فهمند
اسارت پدر چه عواقبی دارد
و می ترسم از فرط گریه
نابینا شوند
تعدادی اما شیر خواره اند
و دهانشان را فقط
برای مکیدن باز می کنند .
--------------------------
خاطره سیلوس
ابو بکر !
از دیار و کاشانه من در سیلوس
دیدار کن
و ببین مردم هنوز
مرا به یاد می آورند ؟
به دیدار قصر مهتابی ها برو
از جانب جوانمردی
که هنوز دلتنگ آنجاست
زمانی آنجا
خلوتگه جنگجویان شیر دل بود
که غزالانی سپید
در باغهای دل انگیزش
که پناهگاه زیبایشان بود
می خرامیدند
چه شبهای لذت بخشی را آنجا
در پناه آن به صبح رسانده ام
با زنانی کمر باریک
که سرین های درشتی داشتند
از آن میان دختری را به یاد می آورم
که شب های شکوه مندی با هم داشته ایم
در خم رودخانه ای که انحنایش
شباهت به گردن بند او داشت
او همچنانکه شب سپری می شد
جامی از شراب چشمانش را
پی در پی به من می نوشانید
جامی از شراب چشم
و لعل لبانش .
زخمه ای که او
به تارهای عودش می زد
لرزه بر اندامم می انداخت
گوئی صفیر شمشیری را شنیده ام
که بر گردن دشمن
آهنگی را بنوازد
زمانی که او ردا از تن بر می گرفت
و تیره کمرگاهش نمایان می شد
شباهت به شاخه پر شکوفه بیدی داشت
که غنچه هایش با شکفتن
گلی را نمایان می کردند .
---------------------
در تبعید المعتمد
هر آنچه به عمرم دیده ام را فراموش خواهم کرد
به جز بامداد آن روز نحس
بر کرانه ( گووادا کوی ویر )
و لحظه ای که المعتمد و خانواده اش را
بر کشتی نشاندند
آنچنان که مردگان را در گور .
جماعت شانه به شانه
به بدرقه صف کشیده بود
بر دو جانب رود
و آب های کف آلود با خود می برد
آن گوهر های بی همتا را
دوشیزگان نقاب از چهره بر افکنده
و گریبان چاک
بر گونه هایشان چنگ می زدند
همزمان با حرکت کشتی ها
ضجه های پایان ناپذیری
از مردمان بر آمد
با فریاد های دلخراش بدرود و سوگ
کشتی های عازم غربت پنداری
بر اشک می راندند
مانند کاروانی کاهل
که با ضرب آهنگ سحوری ساربان
گام بر می دارد
چه اشک هائی که بر آب ریخته نشد
و چه قلب هائی که شکسته به جا ماندند .
ابن البانه ( متوفی 1113 در دنی یا )
|