۲ مرداد ۱۳۹۲

شعری از دفتر جدید


  1.  از درز پنجره ای
    که دود سیگارت را
    به خیابان رها می کنی
    زنگ دو چرخه ای خواهی شنید
    که ( لیدی گودایوا ) را می گرداند
    در خیابانهای خالی ساحلی

    دیگر لازم نیست
    پنجره ای بسته شود
    و به احترام شهروندان شرم زده ای
    که چشم بر عریانی او بسته اند
    کلاه از سر برداری

    شانه های این دوچرخه سوار را
    شال مه پوشانده است
    و کمرگاهش را
    گیسوی شبنم زده

    زیبائی حضورش هر بامداد
    مانند خضر خجسته پی
    تسکین دلواپسی است
    اگر چه دیگر سبک نمی کند
    بار سنگین مالیاتت را .

    ----------------
    * لیدی گودایوا - از شوهر فرماندارش تقاضای کاهش
    مالیات مردم را کرد و شوهر به این شرط پذیرفت
    که او عریان بر اسبش گرد شهر بگردد . آن روز هیچ
    کس از خانه های شهر کاونتری در انگلستان 

     بیرون نیامد و تمام پنجره ها بسته بود.