دیروز ناهار دعوت بودیم اورنج کانتی منزل کورش و بیتا از دوستان قدیمی این دیار . معمولا برای ناهار سعی می کنم جائی
نروم که خللی در چرت مقدس بعد از ظهر ایجاد نشود . اما تینا متقاعدم کرد که با کورش رودربایستی ندارم و هر وقت خواستم می توانم بروم بخوابم .
کورش به غیر از ما دوست دوران دبستانش بهروز را که او نیز همسر آمریکائی دارد دعوت کرده بود . ما و بهروز که پدر 91 ساله اش را هم با خود آورده بود تقریبا هم زمان رسیدیم و مراسم معرفی در همان خیابان و روبروی خانه انجام و پدر بهروز نیز به نام آقای افغانی معرفی شد . سر میز ناهار آقای افغانی از من پرسیر که با صفاری نامی که در زمانهای ماضی کتاب تاریخ ترجمه کرده نسبتی دارم که من آن شخص را نمی شناختم و گفتم تنها صفاری اسم و رسم دار در گذشته بیژن صفاری بود که در کار تئاتر بود و نسبتی هم با ما نداشت . حرف تئاتر صحبت را به تالار رودکی کشاند که اخیرا بی. بی. سی مستندی به مناسبت پنجاهمین سال تأسیس آن تهیه و پخش کرده است بی آن که در مورد منیر وکیلی که تالار به خواهش او ساخته شد و آلاچیقی نیز جهت آرامگاه ابدیش در گوشه حیاط بنا کرده بودند حق مطلب را ادا کرده باشد .
پدر کورش که مابین من و آقای افغانی نشسته بود قبل از انقلاب معاون سیاست مدار محبوب شاه مجیدی و همسر منیر وکیلی بوده است که مسیر گفتگو رفت به سمت خاطرات او و عاقبت دلخراش منیر وکیلی و کشته شدنش در تصادف پاریس .
می گویند طرف خوش پر و پاچه است لب خزینه هم می نشیند که شرح شراب خوردن من است همراه ناهار در مهمانی . خوشبختانه همانطور که تینا گفت رودربایستی با صاحب خانه نداشتیم و به بهانه کشیدن سیگار رفتم در حیاط و نزدیک به دو ساعت کنار استخر و در آفتاب پائیزی خوابیدم . بیدار که شدم بهروز و همراهانش خسته شده و در حال رفتن بودند که خودم را رساندم و عذر خواهی از بابت آن غیبت کبرا و دشواری ترک عادت و عذرهای بد تر از گناه دیگر.
پس از عزیمت آنها کورش پیشنهاد داد برویم لب اقیانوس قدمی بزنیم و هوائی بخوریم که موافقت شد . همانطور که به سمت ساحل می رفتیم کورش بی مقدمه پرسید پس از شوهر آهو خانم کتاب دیگری ننوشت . گفتم کی ؟ گفت علی محمد افغانی و بلا فاصله اضافه کرد که فکر کرده با او در مورد کارهایش صحبت می کرده ام و تعجب از این که او را نشناخته بودم . گفتم تقصیر توست که ما را درست معرفی نکردی و من فقط آقای افغانی را شنیده بودم و از آن گذشته فکر می کردم ایشان در گذشته است .
و دیدار ما در این سوی دنیا به این صورت گذشت . یک ساعتی در کنار هم نشستیم و گفتیم و نوشیدیم بی آن که همدیگر را شناخته باشیم . عمرش دراز باد .
نروم که خللی در چرت مقدس بعد از ظهر ایجاد نشود . اما تینا متقاعدم کرد که با کورش رودربایستی ندارم و هر وقت خواستم می توانم بروم بخوابم .
کورش به غیر از ما دوست دوران دبستانش بهروز را که او نیز همسر آمریکائی دارد دعوت کرده بود . ما و بهروز که پدر 91 ساله اش را هم با خود آورده بود تقریبا هم زمان رسیدیم و مراسم معرفی در همان خیابان و روبروی خانه انجام و پدر بهروز نیز به نام آقای افغانی معرفی شد . سر میز ناهار آقای افغانی از من پرسیر که با صفاری نامی که در زمانهای ماضی کتاب تاریخ ترجمه کرده نسبتی دارم که من آن شخص را نمی شناختم و گفتم تنها صفاری اسم و رسم دار در گذشته بیژن صفاری بود که در کار تئاتر بود و نسبتی هم با ما نداشت . حرف تئاتر صحبت را به تالار رودکی کشاند که اخیرا بی. بی. سی مستندی به مناسبت پنجاهمین سال تأسیس آن تهیه و پخش کرده است بی آن که در مورد منیر وکیلی که تالار به خواهش او ساخته شد و آلاچیقی نیز جهت آرامگاه ابدیش در گوشه حیاط بنا کرده بودند حق مطلب را ادا کرده باشد .
پدر کورش که مابین من و آقای افغانی نشسته بود قبل از انقلاب معاون سیاست مدار محبوب شاه مجیدی و همسر منیر وکیلی بوده است که مسیر گفتگو رفت به سمت خاطرات او و عاقبت دلخراش منیر وکیلی و کشته شدنش در تصادف پاریس .
می گویند طرف خوش پر و پاچه است لب خزینه هم می نشیند که شرح شراب خوردن من است همراه ناهار در مهمانی . خوشبختانه همانطور که تینا گفت رودربایستی با صاحب خانه نداشتیم و به بهانه کشیدن سیگار رفتم در حیاط و نزدیک به دو ساعت کنار استخر و در آفتاب پائیزی خوابیدم . بیدار که شدم بهروز و همراهانش خسته شده و در حال رفتن بودند که خودم را رساندم و عذر خواهی از بابت آن غیبت کبرا و دشواری ترک عادت و عذرهای بد تر از گناه دیگر.
پس از عزیمت آنها کورش پیشنهاد داد برویم لب اقیانوس قدمی بزنیم و هوائی بخوریم که موافقت شد . همانطور که به سمت ساحل می رفتیم کورش بی مقدمه پرسید پس از شوهر آهو خانم کتاب دیگری ننوشت . گفتم کی ؟ گفت علی محمد افغانی و بلا فاصله اضافه کرد که فکر کرده با او در مورد کارهایش صحبت می کرده ام و تعجب از این که او را نشناخته بودم . گفتم تقصیر توست که ما را درست معرفی نکردی و من فقط آقای افغانی را شنیده بودم و از آن گذشته فکر می کردم ایشان در گذشته است .
و دیدار ما در این سوی دنیا به این صورت گذشت . یک ساعتی در کنار هم نشستیم و گفتیم و نوشیدیم بی آن که همدیگر را شناخته باشیم . عمرش دراز باد .