۲۰ آذر ۱۳۹۳

شعری از آنا آخماتوا



چه کنم که توان از من می گریزد 
وقتی که نام کوچک او را  
در حضور من به زبان می آورند

از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
 بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز

و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
----------------------------------
از مجموعه: تسبیح / ترجمه: احمد پوری"

======================

تصویر ضمیمه  :  آخماتوا و مایاکوفسکی  - کولاژ
رنگ و فلز - عباس صفاری